داستان کوتاه بهلول در محضر قاضی

داستان کوتاه بهلول در محضر قاضی
آورده‌اند که در شهر بغداد تاجری بود که به امانت‌داری و مروت و انصاف و مردم‌داری شهره‌ی شهرشده بود و بیشتر اجناس مطلوب آن زمان را از خارج وارد می‌نمود و با سود مختصری به مردم می‌فروخت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و تاجر فریبکار

داستان کوتاه شیوانا و تاجر فریبکار
شیوانا در مدرسه مشغول تدریس بود. ناگهان یکی از تاجرهای دهکده سراسیمه وارد مدرسه شد و از شیوانا خواست تا مقداری پول برایش فراهم کند تا او تجارت نیمه‌کاره‌ی خود را کامل کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آلبرت اینشتین و راننده‌اش

داستان کوتاه آلبرت اینشتین و راننده‌اش
اینشتین برای رفتن به سخنرانی‌ها و تدریس در دانشگاه از راننده‌ی مورد اطمینان خود کمک می‌گرفت. راننده‌ی وی نه تنها ماشین او را هدایت می‌کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی‌ها در میان شنوندگان حضور داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه افسانه‌ی فداکاری زنان

داستان کوتاه افسانه‌ی فداکاری زنان
بر بالای تپه‌ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه‌ای قدیمی‌ و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه‌ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه‌ی مباهات و افتخارشان است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دزد و عیار جوانمردی

داستان کوتاه دزد و عیار جوانمردی
مرد صرافی كه كیسه‌ای پر از پول به همراه داشت، از كنار عده‌ای دزد گذشت. یكی از دزدها گفت: من به شما قول می‌دهم تا آخر شب كیسه‌ی پول این مرد را برای شما بیاورم. دزد پشت سر مرد راه افتاد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و تاسیس رصدخانه

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و تاسیس رصدخانه
خواجه نصیرالدین طوسی در صدد بود تا بتواند رصدخانه‌ای را ایجاد کند. او از خان مغول درخواست کمک کرد ولیکن هلاکوخان قبول نمی‌کرد. روزی که دوباره بحث در این موضوع درگرفت هلاکوخان به خواجه گفت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و نجات جان عطاملک جوینی‌

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و نجات جان عطاملک جوینی‌
عطاملک جوینی که یکی از وزیران دربار هلاکوخان بود و کتاب تاریخ جهانگشای او معروف است‌، روزی گرفتار غضب پادشاه می‌شود. برادرش به خدمت خواجه نصیرالدین طوسی رسید و او را از مسئله آگاه کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و نجات جان ابن ابی الحدید

داستان کوتاه خواجه نصیرالدین طوسی و نجات جان ابن ابی الحدید
روزی ابن ابی الحدید به اتفاق برادرش در واقعه‌ی بغداد گرفتار شدند و می‌خواستند آن‌ها را بکشند. ابن علقمی به خدمت خواجه نصیر می‌رسد و می‌گوید دو نفر از فضلا که بر بنده حق عظیم دارند گرفتار شده‌اند.
دنباله‌ی نوشته