داستان کوتاه مانند مداد باشیم

داستان کوتاه مانند مداد باشیم
پسرک از پدربزرگش پرسید: پدربزرگ درباره‌ی چه می‌نویسی؟ پدربزرگ پاسخ داد: درباره‌ی تو پسرم، اما مهم‌تر از آن‌چه می‌نویسم، مدادی است که با آن می‌نویسم. می‌خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عاقبت درس نخواندن

داستان کوتاه عاقبت درس نخواندن
ما یک رفیقی داشتیم که از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود (دیگر حسابش را بکنید که او کی بود). این بنده‌ی خدا به خاطر مشکلات زیادی که داشت نتوانست درس بخواند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ابوالقاسم بختیار اولین پزشک ایرانی

داستان کوتاه ابوالقاسم بختیار اولین پزشک ایرانی
دکتر ابوالقاسم بختیار اولین پزشک ایرانی است که تا سن ٣٩ سالگی تحصیلات ابتدایی داشت و خدمتکار یکی از خوانین بزرگ بختیاری بود. او هر روز فرزندان خان را به مدرسه می‌برد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امتحان ریاضی

داستان کوتاه امتحان ریاضی
پرونده‌اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند. ناظم با رنگ قرمز و چهره‌ی برافروخته فریاد کشید: بهت گفته باشم، تو هیچی نمی‌شی، هیچی... مجتبی نگاهی به همکلاسی‌هایش انداخت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تاثیر مداد سیاه در آینده‌ی دو کودک

داستان کوتاه تاثیر مداد سیاه در آینده‌ی دو کودک
روزی در دفتر یک وکیل نشسته بودم که با بزرگ‌ترین سارق حرفه‌ای آشنا شدم. از او پرسیدم: چگونه به این‌جا رسیدی؟ با تبسمی گفت: سببش مادرم بود. گفتم: چگونه؟ گفت: چهارم ابتدایی بودم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نفرت و سیب زمینی‌ها

داستان کوتاه نفرت و سیب زمینی‌ها
معلم یک کودکستان به بچه‌های کلاس گفت که می‌خواهد با آن‌ها بازی کند. او به آن‌ها گفت که فردا هر کدام یک کیسه‌ی پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدم‌هایی که از آن‌ها بدشان می‌آید، سیب‌زمینی بریزند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چقدر خوبه مثبت دیدن

داستان کوتاه چقدر خوبه مثبت دیدن
چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم. سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کدام لاستیک پنچر شده بود؟

داستان کوتاه کدام لاستیک پنچر شده بود؟
چهار تا دانشجو شب امتحان به‌جای درس خواندن به پارتی و خوش‌گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحان‌شون رو نداشتند. روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه‌ای سوار کردند.
دنباله‌ی نوشته