مردان قبیلهی سرخپوست از رییس جدید میپرسند: «آیا زمستان سختی در پیش است؟» رییس جوان قبیله که هیچ تجربهای در این زمینه نداشت، جواب میده: «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید.»
سال ۲۰۱۴ یکی از ثروتمندترین مردان برزیل در پستی روی فیسبوکش اعلام کرد که خودروی بنتلی Bentley نیممیلیون دلاری خود را که بهتازگی خریده بود، دفن خواهد کرد.
شبی سلطان محمود غزنوی تنها و با لباس مبدل در شهر میگشت که به گروهی از دزدان برخورد کرد. دزدان وقتی او را دیدند از او پرسیدند کیستی؟ سلطان محمود گفت: من هم مثل شما هستم و برای دزدی گشت میزنم.
این ماجرای واقعی در مورد شخصی بهنام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبه در مدرسهی مروی تهران بوده و ظاهرا آدم بسیار فقیری بوده است. یک روز نظرعلی به ذهنش میرسد که برای خدا نامهای بنویسد.
عجیبترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیبتر. امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگهی خودش را تصحیح میکرد! آن هم نه در کلاس، بلکه در خانه! دور از چشم همه؛ هر کسی ورقهی خودش.
بنجامین فرانکلین (از پدران بنیانگذار کشور آمریکا) در هفت سالگی اشتباهی مرتکب شد که در هفتاد سالگی هم از یادش نرفت... او پسرک هفت سالهای بود که سخت عاشق یک سوت شده بود.
دختر خردسالی وارد یک مغازهی جواهرفروشی شد و به گردنبند یاقوتنشانی که در پشت ویترین بود اشاره کرد و به صاحب مغازه گفت: این گردنبند را برای خواهر بزرگم میخواهم.
مردی بهنام استیو، برای انجام مصاحبهی حضوری شغلی که صدها متقاضی داشت به شرکتی رفت. مدیر شرکت، بهجاى آنکه سین جیم کند، یک ورقهی کاغذ گذاشت جلوی استیو و از او خواست...
شب سردی بود. پیرزن بیرون میوهفروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن. شاگرد میوهفروش تند تند پاکتهای میوه رو توی ماشین مشتریها میذاشت و انعام میگرفت.
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوهی کوچکم عروسک بخرم. همانجا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: عمه جان...