داستان کوتاه پیش از چوب غش و ریسه می‌رود

داستان کوتاه پیش از چوب غش و ریسه می‌رود
روزی بود و روزگاری. در آن روزگار دو نفر مثل سگ و گربه به جان هم افتاده بودند و با هم دعوا می‌کردند. هیچ کس نمی‌دانست آن‌ها سر چه موضوعی با هم دعوا می‌کنند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یعقوب لیث صفاری و اجرای عدالت

داستان کوتاه یعقوب لیث صفاری و اجرای عدالت
شبی هر چه کرد، خوابش نبرد، غلامان را گفت: حتما به کسی ظلم شده، او را بیابید. پس از کمی جست و جو، غلامان باز گشتند و گفتند: سلطان به سلامت باشد، دادخواهی نیافتیم. اما سلطان را دوباره خواب نیامد.
دنباله‌ی نوشته