داستان کوتاه ماوراءالطبیعه یا دنیای طبیعی

داستان کوتاه ماوراءالطبیعه یا دنیای طبیعی
روزی شیوانا به همراه مریدانش در جاده‌ای خارج از شهر راه می‌سپردند. ناگهان شیوانا متوقف شد و از شاگردان عذر خواست و به کنار جاده دوید. سپس شاخه‌ی محکم و قطوری را از روی زمین برداشت و آن را پوست کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تغییر طبیعت موش‌ها در جزیره‌ی مادربزرگ

داستان کوتاه تغییر طبیعت موش‌ها در جزیره‌ی مادربزرگ
مادربزرگم یه جزیره داشت. چیز با ارزشی توش نبود، در عرض یک ساعت می‌تونستی کل جزیره رو بگردی، ولی واسه‌ی ما مثل بهشت بود. یه تابستون رفتیم به دیدنش و دیدیم که جزیره پُر شده از موش.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دو درویش مسافر

داستان کوتاه دو درویش مسافر
دو درویش در راهی با هم می‌رفتند. یکی بی‌پول بود و دیگری پنج دینار داشت. درویش بی‌پول، بی‌باک می‌رفت و به هر جایی که می‌رسیدند، چه ایمن بود و چه ناامن، به آسودگی می‌خوابید و به چیزی نمی‌اندیشید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حضرت سلیمان و دربند کردن شیطان

داستان کوتاه حضرت سلیمان و دربند کردن شیطان
حضرت سلیمان از بیت‌المال استفاده نمی‌کرد. کارش زنبیل‌بافی بود و زنبیل می‌بافت. غلامی داشت که این زنبیل‌ها را می‌برد می‌فروخت و نصف پول را به فقرا صدقه می‌داد و با نصف دیگر هم غذای ساده‌ای تهیه می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ابوسعید ابوالخیر در حمام

داستان کوتاه ابوسعید ابوالخیر در حمام
ابوسعید ابوالخیر با پیری در حمام بود. پیر از گرمای دلکش و هوای خوش حمام فصلی تمام گفت. ابوسعید گفت: می‌دانی چرا این جایگاه خوش است؟ پیر گفت: چون شیخی مثل تو در این حمام است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهلول، هارون و صیاد

داستان کوتاه بهلول، هارون و صیاد
آورده‌اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج بودند. بهلول بر آن‌ها وارد شد. او هم نشست و به تماشای آن‌ها مشغول شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کشیش در هواپیمای طوفان زده

داستان کوتاه کشیش در هواپیمای طوفان زده
کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او می‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند. می‎رفت تا خلق خدا را هدایت کند و به‌سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد.
دنباله‌ی نوشته