در زمانهای قدیم، از ساقهی کفش برای پنهان کردن سلاح استفاده میشد. این سلاحها برای دفاع از خود یا حمله به دشمن مورد استفاده قرار میگرفت. خنجر، سنگ یا ریگ از جمله سلاحهایی بود که در ساقهی کفش پنهان میشد.
در گذشته جوانی جویای نام زندگی میکرد. جوان که بسیار دوست میداشت نام و آوازهاش همهجا بپیچد و همه او را بشناسند، در هر جا که میدید عدهای گرد هم آمدهاند و سخن میگویند بیتعارف داخل جمع میرفت...
بزرگی در بستر بیماری، خود را در آستانهی مرگ دید. بنابراین از فرزندان و مریدان خود خواست که در شهر، از کوچک و بزرگ برای او حلالیت بگیرند و کسی را از قلم نیاندازند تا با خاطری آسودهتر رهسپار سرای باقی شود.
گویند که در دو طرف درب ورودی کاخ سلطان محمود غزنوی، دو مستمند نشسته بودند. یکی چاپلوس بود و هر کس که رد میشد، از وزیر و وکیل و سلطان با چربزبانی چیزی کاسب میشد؛ اما دیگری ساکت بود.
در گذشته مردی تهیدست با خانوادهاش زندگی میکرد. مرد آنقدر فقیر بود که به جز نان و مقداری ماست، غذای دیگری نداشتند. حتی گاهی همان را هم نداشتند و شبها با شکم گرسنه میخوابیدند.
ضرب المثل مگر سر آوردهای که بیشتر در تهران و مناطق شمالی و شمال غرب ایران مصطلح است، هنگامی بهکار میرود که شخصی سرزده وارد شود و مطلب کم اهمیتی را بدون تمهید مقدمه و...
در عصر جاهلیت که مردم بتپرست بودند، هر کدام بتی میساختند و آن را عبادت میکردند. برخی از این بتها از جنس سنگ و گل بود و برخی از چیزهای دیگر، اما در این میان مردی بود که نخلستان بزرگی داشت.
در گذشته در شهری امامزادهای بود که مردم برای زیارت به آنجا میرفتند. روزی زن جوانی که برای زیارت به آنجا رفته بود، متوجه سه زن بینی بریده شد که در آنجا نشسته بودند و درد دل میکردند.
در گذشته مردی جوان با مادرش زندگی میکرد. جوان هرگز به فکر زندگی و آیندهاش نبود و همین امر مادر را نگران میکرد. طوری که هر روز با دیدن پسرش به وی پند میداد و از او میخواست...
در یکی از آبادیهای بروجرد اربابی بوده خیلی ظالم و سختگیر. یک روز حکم میکند رعیتها جفتی دو من کره برای سر سلامتی او بیاورند. رعیتها هم چیزی نداشتند. هر چه فکر میکنند چه کنند...