نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم. مثل آقا تقی. آقا تقی یک ماستبندی دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت میدهد.
در نزدیکی ده ملانصرالدین، مکان مرتفعی بود که شبها باد میآمد و فوقالعاده سرد میشد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو میدهیم.
همایشی برای بانوان با عنوان چگونه با همسر خود عاشقانه زندگی کنید برگزار شده بود. توی این همایش از خانمها سوال شد که: چه کسانی عاشق همسرانشون هستند؟ همهی زنها دستاشون رو بالا بردن.
نقل است که ناصرالدین شاه وقتی به اولین سفر اروپایی خود رفت، در کاخ ورسای و توسط پادشاه فرانسه از او پذیرایی شد. بعد از مراسم شام، اعلیحضرت سلطان صاحبقران به قضای حاجتش نیاز افتاد.
سم، کارمند عادی یک شرکت کوچک است. روزی او بهخاطر کارهای اضافه، بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید. او که بسیار خسته بود به خودش گفت: تا اتوبوس بیاید، کمی بخوابم.
خانه، که تنها موجود در سرتاسر دره بود، در نوک تپهی پستی قرار داشت. میتوانستی از آن بالا رودخانه، آغل و بعد گندمزار پوشیده از گلهای لوبیای قرمز را که فرا رسیدن فصل درو را مژده میداد، ببینی.
هیزمشکنی مشغول قطع کردن یه شاخهی درخت بالای رودخونه بود که تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
احد بلوموف رییس شعبهی یکی از بانکهای شهر دوشنبه برخلاف اکثر مردم شهر و حتی اعضای خانوادهاش که از آمدن عید نوروز خوشحال بودند، خوشحال که نبود هیچ، کاملا هم ناراحت نشان میداد.