توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه میخرید نگاه میکردم. چه مانکنهایی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنابرانگیز. زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشهی اتاق است ور میرفت.
روزی لیلی از علاقهی شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد. پس نامهای به او نوشت و گفت: اگر علاقهمندی که من و ببینی، نیمهشب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش.
از لحظهای که در یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بیپایانی را ادامه میدادند. زن میخواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همانجا بماند.
زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند، برای تبرک و گرفتن نصیحتی از شیوانا نزد او رفتند. شیوانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند.