داستان کوتاه گلدان شمعدانی

داستان کوتاه گلدان شمعدانی
توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می‌خرید نگاه می‌کردم. چه مانکن‌هایی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنابرانگیز. زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه‌ی اتاق است ور می‌رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه گردو بازی

داستان کوتاه گردو بازی
روزی لیلی از علاقه‌ی شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد. پس نامه‌ای به او نوشت و گفت: اگر علاقه‌مندی که من و ببینی، نیمه‌شب کنار باغی که همیشه از اون‌جا گذر می‌کنم باش.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تلفن‌های شبانه

داستان کوتاه تلفن‌های شبانه
از لحظه‌ای که در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی‌پایانی را ادامه می‌دادند. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان‌جا بماند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چرا وقتی عصبانی هستیم داد می‌زنیم

داستان کوتاه چرا وقتی عصبانی هستیم داد می‌زنیم
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدای‌شان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟
دنباله‌ی نوشته