بلدرچینی در مزرعهی گندم لانه ساخته بود. او همیشه نگران این بود که مبادا صاحب مزرعه روزی بخواهد محصولاتش را درو کند. هر روز که برای پیدا کردن غذا از لانهاش دور میشد...
در اواخر قرن نوزدهم فروشندهای از شرق آمریکا به شهری در دشتی وسیع رفت. در حالی که با صاحب فروشگاهی بزرگ حرف میزد، گلهداری آمد. مالک فروشگاه عذرخواهی کرد تا به مشتریاش رسیدگی کند.
پادشاهی صاحب سه پسر بود و قصد داشت از بین آنها یکی را بهعنوان جانشین خود انتخاب کند. این کار برایش بسیار سخت بود، زیرا هر سه پسر بسیار باهوش و شجاع بودند و او نمیتوانست به درستی قضاوت کند.
هنوز هم بعد از این همه سال، چهرهی «ویلان» را از یاد نمیبرم. در واقع، در طول سی سال گذشته همیشه روز اول ماه که حقوق بازنشستگیام را دریافت میکنم، به یاد ویلان میافتم!
آقای کنت بلانکارد و آقای اسپنسر جانسون نویسندگان کتاب معروف مدیر یک دقیقهای پس از تالیف این کتاب تصمیم میگیرند که تعداد ۲۰ هزار نسخه از آن را چاپ کنند و بدون تبلیغات، فقط از طریق...
یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی میده. چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره، باقیشو میپاشه به مهموندار. مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟ کلاغه میگه: دلم خواست...
فردریک کبیر یا فریدریش کبیر، که از سال ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ بر کشور آلمان حکومت میکرد، معتقد به آزادی اندیشه بود و رشد فکری مردم را در گرو آن میدانست. او یک روز سوار بر اسب با همراهانش...
بوقلمونی، گاوی بدید و بگفت: در آرزوی پروازم اما چگونه، ندانم. گاو پاسخ داد: گر ز تپالهی من خوری قدرت بر بالهایت فتد و پرواز کنی. بوقلمون خورد و بر شاخی نشست. تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید.
رییس یک کارخانهی بزرگ معاون شیرازی خود را احضار و به او می گوید: روز دوشنبه، حدود ساعت ۷ غروب، ستارهی دنبالهدار هالی دیده خواهد شد. نظر به اینکه چنین پدیدهای هر ۷۸ سال یکبار تکرار میشود...
مردى مجوز مهاجرت از آلمان به روسیه را کسب کرد. هنگام خروج از آلمان در فرودگاه مامور وسایل او را چک کرد. یک مجسمه دید و از او پرسید: این چیه؟! مرد گفت: شکل سوالت اشتباهه آقا. بپرس این کیه.