آقای اسمیت بهتازگی مدیرعامل یک شرکت بزرگ شده بود. مدیرعامل قبلی یک جلسهی خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاکت نامه دربسته که شمارههای ۱ و ۲ و ۳ روی آنها نوشته شده بود به او داد.
نوشتهی زیر از مصاحبهای که شبکهی سیانبیسی با آقای وارن بافت (دومین مرد ثروتمند دنیا که مبلغ ۳۱ بیلیون دلار به موسسه خیریه بخشیده) انجام داده، برداشت شده است.
روزی کشاورزی متوجه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی اما با خاطرهای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آنکه در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت...
مرد میلیاردری در حال سخنرانی برای مردم بود. او خطاب به حضار گفت: از بین شما خانمها و آقایان، آیا کسی هست که دوست داشته باشد جای من باشد، یعنی یک فرد پولدار و موفق؟
در زمانهای دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیرقابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چارهی کار را به آنان بگوید.
در کتاب مظفرنامه چنین حکایت شده که در ایران گوشت از قرار هر کیلو دو ریال (قران) بوده. روزی قصابیهای تهران خودسرانه گوشت را یک ریال گران کردند. مردم چون چنین دیدند عصبانی شدند.
سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود که در این میان نوهاش آمد و گفت: بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری؟ او نوهاش را خیلی دوست میداشت، گفت: حتما عزیزم.
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: پنجاه گرم، صد گرم و...
سم، کارمند عادی یک شرکت کوچک است. روزی او بهخاطر کارهای اضافه، بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید. او که بسیار خسته بود به خودش گفت: تا اتوبوس بیاید، کمی بخوابم.
احد بلوموف رییس شعبهی یکی از بانکهای شهر دوشنبه برخلاف اکثر مردم شهر و حتی اعضای خانوادهاش که از آمدن عید نوروز خوشحال بودند، خوشحال که نبود هیچ، کاملا هم ناراحت نشان میداد.