داستان کوتاه دزد و ساس

داستان کوتاه دزد و ساس
روزی یک دزد می‌خواست که به خانه‌ی یک فرد ثروتمند دستبرد بزند و تمام اموال او را بدزدد. او در فکرش نقشه‌ها می‌کشید و حیله‌ها به‌کار می‌برد و با نیرنگ‌ها و حقه‌ها می‌خواست تا به مراد دل خویش برسد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آهو و موش و عقاب

داستان کوتاه آهو و موش و عقاب
آورده‌اند که در زمان‌های دور در جنگلی که بسیار پر درخت و پر میوه و سبز بود، صیادی هر چند وقت یک‌بار برای گسترانیدن دام و گرفتن حیوانات مورد نظرش به آن‌جا می‌آمد. در یکی از همین روزها...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه برزگر و مار

داستان کوتاه برزگر و مار
کشاورزی در دامنه‌ی کوهی، زمینی داشت که در آن ماری لانه داشت و روزگار به سر می‌برد. کشاورز که از دورنگی‌های اطرافیانش به ستوه آمده و ناراحت بود، تصمیم گرفت با مار دوستی کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پیاده و سوار

داستان کوتاه پیاده و سوار
روزی بود و روزگاری بود. یک مرد بزاز بود که هر چند وقت یک بار از شهر، پارچه و لباس‌های گوناگون می‌خرید و به ده‌های اطراف می‌برد و می‌فروخت و به شهر برمی‌گشت. یک روز این بزازِ دوره‌گرد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند

داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند
روزی بود روزگاری بود، شاهی بود به‌اسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود. همین­طور که انوشیروان و بزرگمهر پیش می‌رفتند تا به شکارگاه برسند...
دنباله‌ی نوشته