داستان کوتاه ناصرالدین شاه و کریم شیره‌ای

داستان کوتاه ناصرالدین شاه و کریم شیره‌ای
ناصرالدین شاه به کریم شیره‌ای گفت: نام ابلهان عمده تهران را بنویس! کریم گفت: به شرط آن‌که نام هر کسی را بنویسم عصبانی نشوی و دستور قتل مرا صادر نکنی! شاه به کریم شیره‌ای قول داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهرام ساسانی و آب‌فروش

داستان کوتاه بهرام ساسانی و آب‌فروش
در زمان ساسانیان مردی در تیسفون زندگی می‌کرد که بسیار میهمان‌نواز بود و شغلش آب‌فروشی بود. روزی بهرام پنجم شاهنشاه ساسانی با لباسی مبدل به در خانه‌ی این مرد می‌رود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جنگ بدترین فکر بشر است

داستان کوتاه جنگ بدترین فکر بشر است
امروز مجبور شدم به سربازی شلیک کنم... که وقتی روی زمین افتاد اسم زنش را صدا می‌کرد. ماریا... ماریا... و بعد جلو چشمان من مُرد. به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کم‌سنی در آن بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سرنوشت عجیب آدولف هیتلر

داستان کوتاه سرنوشت عجیب آدولف هیتلر
روزی روانپزشک بیمارستان نظامی شهر پازه‌ والک در شمال آلمان متوجه شد اکثر سربازان تحت درمان او تمارض می‌کنند تا دوباره به میدان نبرد اعزام نشوند، اما ماجرای یک کمک سرجوخه‌ی نابینا فرق می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه انگشتر الماس و عدالت کریم خان زند

داستان کوتاه انگشتر الماس و عدالت کریم خان زند
در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به‌نام «شوکت» در زمان کریم خان زند زندگی می‌کرد. انگشتر الماس بسیار گران‌قیمتی ارث پدر داشت، که نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی کسی را سرمایه‌ی خرید آن نبود.
دنباله‌ی نوشته