پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد.
در یک دزدی بانک در شهر گوانگژو چین دزد فریاد کشید: «همهی شما در بانک، حرکت نکنید. پول مال دولت است و زندگی به شما تعلق دارد.» همه در بانک به آرامی روی زمین دراز کشیدند.
صنعت خودروسازی جهان بدون شرکت بنز احتمالا راه دیگری را میپیمود و در وضعیت فعلی قرار نداشت و بنیانگذار شرکت بنز نیز احتمالا اگر مادر دیگری داشت، راه دیگری را پیموده بود.
دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانهام میگشت، جنازهاش را روی میز کارم پیدا کردم. یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم. شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقهها دور سرم میچرخید.
بابی به مامانش گفت: من واسهی تولدم دوچرخه میخوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت میکرد. مامانش بهش گفت: برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه.
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی. پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم. پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است. پسر: آهان اگر اینطور است، قبول است.
سرما بيداد مىکند و من يک دانشجوى ساده با پالتويى رنگ و رو رفته، در يکى از بهترين شهرهاى اروپا، دارم تند تند راه مىروم تا به کلاس برسم... نوک بينىام سرخ شده و اشکى گرم که محصول سوز ماه ژانويه است...
مردی به یک مغازهی فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوشچهره اشاره کرد و گفت: طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است. مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟
روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک میشناختید؟ گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمدهام.
روزی پسری نزد شیوانا آمد و به او گفت که یکی از افسران امپراتوری مزاحم او و خانوادهاش شده است و هر روز به نحوی آنها را اذیت میکند. پسر جوان گفت که افسر گارد امپراتور مبارزی بسیار جنگاور است.