داستان کوتاه خیال خام پسر شیشه فروش

داستان کوتاه خیال خام پسر شیشه فروش
در شهری مرد فقیری زندگی می‌کرد. وقتی از دنیا رفت به پسرش کمی پول به ارث رسید. پسر تصمیم گرفت که با همین پول اندک شغلی برای خودش دست‌وپا کند. او با این پول تعدادی شیشه خرید و آن را درون سینی گذاشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خر ما از کرگی دم نداشت

داستان کوتاه خر ما از کرگی دم نداشت
قضا را شخصی به نام مهرک که پسر یک نفر بازرگان بود و پس از مرگ پدر تمام مال و میراث را در راه مناهی و ملاهی بر باد داده بود، بر اثر توصیه و سفارش مادرش نزد شمعون یهودی صراف ثروتمند بلخ رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ناصرالدین شاه و مرد ذغال‌فروش

داستان کوتاه ناصرالدین شاه و مرد ذغال‌فروش
ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه‌ی سلطنتی از میدان کهنه عبور می‌کرد که چشمش به ذغال‌فروشی افتاد. مرد ذغال‌فروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاک ذغال‌ها بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کارل استوارت و هنر فروش

داستان کوتاه کارل استوارت و هنر فروش
یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاه‌های بزرگ که همه چیز می‌فروشند در ایالت کالیفرنیا می‌رود. مدیر فروشگاه به او می‌گوید: یک روز فرصت داری...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ماست‌ها را کیسه کردن

داستان کوتاه ماست‌ها را کیسه کردن
در زمان پادشاهی مظفرالدین شاه قاجار، اداره‌ی شهر تهران را به فردی نظامی به‌نام «مختارالسلطنه» سپرده بودند. مختارالسلطنه مرد بی‌گذشت و سختگیری بود. اَخم و تَخم می‌کرد و سر سازگاری با بازاری‌ها را نداشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه معامله شوخی‌بردار نیست

داستان کوتاه معامله شوخی‌بردار نیست
خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش‌آموزان نوجوان، ایستاده بود. او در حالی که یک سکه‌ی یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگ‌ترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حساب به دینار بخشش به خروار

داستان کوتاه حساب به دینار بخشش به خروار
روزی روزگاری مرد تاجری بود که عده‌ای راهزن به کاروانش حمله کردند و کل دارایی و اموالش را بردند. مرد به سختی خود را به شهر بعدی رساند و چون در آن شهر هیچ آشنایی نداشت، به قهوه‌خانه‌ی شهر رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه وام فوری پنج هزار دلاری

داستان کوتاه وام فوری پنج هزار دلاری
مردی شیک‌پوش داخل بانکی در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شماره‌اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را دارد.
دنباله‌ی نوشته