ضرب المثل مگر سر آوردهای که بیشتر در تهران و مناطق شمالی و شمال غرب ایران مصطلح است، هنگامی بهکار میرود که شخصی سرزده وارد شود و مطلب کم اهمیتی را بدون تمهید مقدمه و...
در عصر جاهلیت که مردم بتپرست بودند، هر کدام بتی میساختند و آن را عبادت میکردند. برخی از این بتها از جنس سنگ و گل بود و برخی از چیزهای دیگر، اما در این میان مردی بود که نخلستان بزرگی داشت.
«نورمن کازنز» در کتاب شگفتانگیزش با عنوان «تشریح یک بیماری» داستانی دربارهی «پابلو کاسالز» یکی از بزرگترین موسیقیدانان قرن بیستم آورده است که ما میتوانیم از آن...
روزی روزگاری استاد بزرگی برای سخنرانی قصد رفتن به یک روستای همسایه را داشت. مردمان زیادی با قطار به روستا میرفتند تا به سخنان این استاد بزرگ گوش کنند. در میان مسافران...
در گذشته در شهری امامزادهای بود که مردم برای زیارت به آنجا میرفتند. روزی زن جوانی که برای زیارت به آنجا رفته بود، متوجه سه زن بینی بریده شد که در آنجا نشسته بودند و درد دل میکردند.
در گذشته مردی جوان با مادرش زندگی میکرد. جوان هرگز به فکر زندگی و آیندهاش نبود و همین امر مادر را نگران میکرد. طوری که هر روز با دیدن پسرش به وی پند میداد و از او میخواست...
در یکی از آبادیهای بروجرد اربابی بوده خیلی ظالم و سختگیر. یک روز حکم میکند رعیتها جفتی دو من کره برای سر سلامتی او بیاورند. رعیتها هم چیزی نداشتند. هر چه فکر میکنند چه کنند...
در روزگاران گذشته چند دورهگرد با یکدیگر دوست بودند. این دورهگردها هر کاری انجام میدادند تا روزگار بگذرانند، آنها گاهی راهزنی میکردند، گاهی مال کسی را مفت از چنگش درمیآوردند.
در گذشته پالاندوزی پیر در شهری زندگی میکرد. وی بسیار کار میکرد، اما نمیتوانست پول زیادی بهدست آورد و از این بابت غمگین بود و غصه میخورد. روزی از روزها بازرگانی از شهری دور به خانهی پالاندوز آمد.
چند سال پیش، حادثهی ناگواری برایم اتفاق افتاد که تا پایان عمر آن را از یاد نخواهم برد. هلن به دلیل درد آپاندیس به بیمارستان منتقل شده بود. دکتر عقیده داشت که باید بهسرعت عمل جراحی روی هلن انجام شود.