داستان کوتاه نباید اخبار ناگوار را به یکباره گفت

داستان کوتاه نباید اخبار ناگوار را به یکباره گفت
آرتور بوخوالد داستان زیر را در تایید این‌که نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می‌کند: مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید: جرج از خانه چه خبر؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هدیه‌ی پدربزرگ

داستان کوتاه هدیه‌ی پدربزرگ
در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام می‌داد بودم، زنگ منزل را زدند و پدربزرگ خانواده از راه رسید. پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مدادرنگی به نوه‌اش داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حفر چاه مسجد اعظم قم

داستان کوتاه حفر چاه مسجد اعظم قم
آیت‌الله علوی بروجردی، نوه‌ی آیت‌الله بروجردی می‌گوید: وقتی مسجد اعظم قم ساخته می‌شد، قرار شد چاه آبی حفر کنند که آب آن مسجد مستقل از آب شهر باشد. تحقیق شد که چه کسی این کار را بهتر از دیگران انجام می‌دهد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زنبوری که با خر جماعت طرف شد

داستان کوتاه زنبوری که با خر جماعت طرف شد
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می‌کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می‌آید و مشغول خوردن می‌شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گل‌های کوچکش...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تغییر طبیعت موش‌ها در جزیره‌ی مادربزرگ

داستان کوتاه تغییر طبیعت موش‌ها در جزیره‌ی مادربزرگ
مادربزرگم یه جزیره داشت. چیز با ارزشی توش نبود، در عرض یک ساعت می‌تونستی کل جزیره رو بگردی، ولی واسه‌ی ما مثل بهشت بود. یه تابستون رفتیم به دیدنش و دیدیم که جزیره پُر شده از موش.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زندگی واقعی و اسکندر مقدونی

داستان کوتاه زندگی واقعی و اسکندر مقدونی
اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالا ناحیه‌ی خراسان) حمله می‌کند. ولی با کمال تعجب مشاهده می‌کند که دروازه‌ی آن شهر باز است و با این‌که خبر آمدن او در شهر پیچیده بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پسرک نابینا و تغییر نگرش

داستان کوتاه پسرک نابینا و تغییر نگرش
وقتی که نشستم تا مطالعه کنم، نیمکت پارک خالی بود. در زیر شاخه‌های طویل و پیچیده‌ی درخت بید کهنسال، دلسردی از زندگی دلیل خوبی برای اخم کردنم شده بود، چون دنیا می‌خواست مرا درهم بکوبد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قدرت کلمات بر زندگی کاترین رایان

داستان کوتاه قدرت کلمات بر زندگی کاترین رایان
هنگامی که جوان بودم زندگی خانوادگی وحشتناکی داشتم. تنها به این دلیل به مدرسه می‌رفتم که بتوانم چند ساعتی از خانه دور باشم و خودم را میان بچه‌های دیگر گم کنم. عادت کرده بودم مثل یک سایه...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مراقب مخفی و همسر نابینا

داستان کوتاه مراقب مخفی و همسر نابینا
مسافران اتوبوس خانم جذاب و جوانی که با عصای سفید و با احتیاط از پلکان بالا می‌رفت را با دلسوزی نگاه می‌کردند. او کرایه را به راننده پرداخت کرد و سپس با کمک دستش صندلی‌ها را یافت.
دنباله‌ی نوشته