داستان کوتاه نون خوب خیلی مهمه

داستان کوتاه نون خوب خیلی مهمه
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک. اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کفش.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پنجاه و دو سالمه، هشتاد و یکی کار دارم

داستان کوتاه پنجاه و دو سالمه، هشتاد و یکی کار دارم
پنجاه و دو سالمه، هشتاد و یکی کار دارم. این را مادرم گفت، رمز کارت عابر بانکش بود. از روی کتاب قبلی‌ام روشی برای خودش پیدا کرده بود که اعداد را حفظ کند. خندیدم و کارت را گرفتم که از حسابش پول جابجا کنم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پلنگ وحشی

داستان کوتاه پلنگ وحشی
پلنگی وحشی به دهکده حمله کرده بود. شیوانا همراه با تعدادی از جوانان برای شکار پلنگ به جنگل اطراف دهکده رفتند. اما پلنگ خودش را نشان نمی‌داد و دایم از تله‌ی شکارچیان می‌گریخت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خانواده‌ی لاک‌پشت‌ها

داستان کوتاه خانواده‌ی لاک‌پشت‌ها
یک روز خانواده‌ی لاک‌پشت‌ها تصمیم گرفتند که به پیک‌نیک بروند. از آن‌جا که لاک‌پشت‌ها به‌صورت طبیعی در همه‌ی موارد یواش عمل می‌کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سرگذشت یک بچه‌ی تنبل

داستان کوتاه سرگذشت یک بچه‌ی تنبل
کلاس اول دبستان، شیراز بودم سال ۱۳۴۰. وسطای سال اومدیم اصفهان. یک مدرسه اسمم را نوشتند. شهرستانی بودم، لهجه‌ی غلیظ قشقایی، از شهری غریب. ما کتاب‌مان دارا انار بود. ولی اصفهان آب بابا.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عابد و ابلیس

داستان کوتاه عابد و ابلیس
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می‌پرستند! عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به‌صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد.
دنباله‌ی نوشته