ضرب‌المثل‌های فارسی: حرف ب

ضرب‌المثل‌های فارسی: حرف ب

در این بخش از مجله‌ی اینترنتی روز تازه، برگزیده‌ای از ضرب‌المثل‌های فارسی با «حرف ب» را می‌خوانید.

 

با اون زبون خوشت، با پول زیادت، یا با راه نزدیکت.
با این ریش می‌خواهی بری تجریش؟
با آب حمام دوست گرفتن.
(معنی: این ضرب المثل برای کسانی به‌کار برده می‌شود که بخواهند به‌گونه‌ای آسان و ساده و بدون بردباری در برابر رنج و سختی دوستی پیدا کنند و سخن خوش و نیک‌خویی را پایه‌ی به‌دست آوردن دوست بگذارند. در گذشته و در حمام‌های عمومی خزینه‌دار یکی از آیین‌ها این بود که هر کس به درون حمام می‌آمد، برای نمایاندن ادب و فروتنی در برابر بزرگ‌ترها که در حمام نشسته و سرگرم کیسه‌کشی و صابون زدن بودند، یک سطل یا طاس بزرگ آب گرم از خزینه‌ی حمام برمی‌داشت و بر سر آن بزرگ‌تر می‌ریخت. این کار به‌شمار آدم‌های بزرگی که در حمام نشسته بودند، تکرار می‌شد و این تازه از راه رسیده بر خود بایسته می‌دانست که بر سر یکایک آنان آب گرم بریزد. برای تازه از راه رسیده مهم نبود که آدم‌های درون خزینه از آشنایان هستند یا بیگانه، به همه از آب مُفت پیشکش می‌کرد و بیشتر از همه به آدم‌های بیگانه مهربانی می‌کرد، زیرا آشنا به هر روی آشناست و دوست و آشنا نیاز به خوش‌وبش ندارند. اگر آدمی بتواند از بیگانگان با آب حمام دوست بگیرد، کمال خردمندی‌ست، زیرا آب حمام آبی‌ست کم‌ارزش و پیشکش کردن آن یک شاهی هم خرج برنمی‌دارد. به هر روی این آیین از کهن‌ترین روزها یعنی از زمانی که حمام خزینه به‌جای آب چشمه و رودخانه برای پاکیزگی به‌کار گرفته شد، فراگیر شد و چه بسا دوستی و یکدلی‌ای که از این رهگذر پایه‌گذاری شد و کسانی که با آب حمام دوست گرفتند.)
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد.
با پا راه بری کفش پاره می‌شه، با سر راه بری کلاه.
با پنبه سر می‌برد.
با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی‌شود.
با خودش هم قهر است.
با خوردن سیر شدی، با لیسیدن نمی‌شی.
با دست پس می‌زنه، با پا پیش می‌کشه.
با دم شیر بازی کردن. (یا بازی بازی با دم شیر هم بازی؟) 
(معنی: به کار خطرناکی دست زدن. خود را به خطر انداختن. هرگاه کسی کار خطرناکی انجام دهد و از زیان‌بار بودن آن کار آگاه نباشد، به او گفته می‌شود: با دم شیر بازی می‌کند.)
با دمش گردو می‌شکنه.
با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هر دو هیچ کدام، با هیچ کدام هر دو.
با زبان بی‌زبانی.
با سیلی صورت خودش و سرخ نگه می‌داره.
با شیطان ارزن کاشته. (یا با شیطان ارزن کاشتن.)
(معنی: این ضرب المثل درباره‌ی کسانی به‌کار می‌رود که برای سود بیشتر، با آدم‌های فریبکار و نیرنگ‌باز دادوستد می‌کنند. (داستان کوتاه با شیطان ارزن کاشته))
با طناب پوسیده‌ی کسی توی چاه رفتن (یا با طناب پوسیده‌ی کسی خود را توی چاه انداختن.) (معنی: فریب کسی را خوردن و پیشنهاد او را پذیرفتن. با راهنمایی نادرست کسی، خود را به دردسر انداختن. هرگاه کسی بدون بررسی، به سخن نادرست دیگران اعتماد کند و سرانجام شکست خورده و پشیمان شود، این ضرب المثل به‌کار برده می‌شود. طناب پوسیده کنایه از سخن، دیدگاه و مشورتی نادرست است که می‌تواند زمینه‌ساز نابودی زندگی کسی شود. (داستان: شبی هنگام خواب، صاحب‌خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده است. صاحب‌خانه با زیرکی و به دروغ، به همسرش گفت: مقداری پول در چاه داخل حیاط پنهان کرده‌ام تا از دست دزدان در امان باشد. دزد که صدای صاحب‌خانه را شنید، فریب حرف صاحب‌خانه را خورد و شادمان به درون چاه رفت. سپس صاحب‌خانه به زنش گفت: خانم چون هوا خیلی گرم است، امشب رختخواب را در حیاط روی در چاه پهن کن. دزد که در پی یافتن پول به درون چاه رفته بود، هنگامی که از یافتن پول ناامید شد خواست که از چاه بیرون بیاید، ولی دید که صاحب‌خانه روی در چاه خوابیده و به همسرش وعده‌ی خرید طلا می‌دهد و می‌گوید: برای تو چنین و چنان می‌کنم. دزد از درون چاه بلند فریاد زد: آهای زن صاحب‌خانه، من با طناب شوهرت به چاه رفتم، ولی تو مواظب باش با طناب او در چاه نروی. بدین ترتیب دزد به دام افتاد.))
با کدخدا بساز، ده را بچاپ.
با گرگ دنبه می‌خوره، با چوپان گریه می‌کنه.
با لباس سفید می‌آید با کفن سفید می‌رود.
با مردم زمانه، سلامی و السلام.
(معنی: ارتباطمان با دیگران در اندازه‌ی سلام و خداحافظی کردن باشد. این ضرب المثل ما را به دوری از مردمی سفارش می‌کند که رفت‌وآمد و همنشینی با آنان زیان‌بار است.)
با مردن یک میراب، شهر بی‌آب نمی‌ماند.
با نردبان به آسمان نمی‌شود رفت.
(معنی: این ضرب المثل کنایه از کارهای انجام نشدنی‌ست. همچنین این ضرب المثل برای کسانی کاربرد دارد که از دیگران چشمداشت انجام کارهای نشدنی دارند، یا چیزی درخواست می‌کنند که نمی‌توان آن را بسیار زود فراهم کرد.)
با همه بله، با ما هم بله. (معنی: این ضرب المثل را برای کسی به‌کار می‌برند که با او مهربانی و خوبی بسیاری کرده باشند، ولی او ناسپاسی و نمک‌ناشناسی کند. (داستان کوتاه با همه بله، با ما هم بله))
با همین پرو پاچین، می‌خواهی بری چین و ماچین؟
با یک تیر دو نشون زدن. (یا یک تیر و دو نشان کردن.)
(معنی: با انجام یک کار به دو خواسته و آرمان رسیدن. هرگاه کسی کاری کند که کارش دو سود و بهره‌ی ناهمسان داشته باشد، می‌گویند با یک تیر دو نشان زده است. این ضرب المثل درباره‌ی کسانی به‌کار می‌رود که با کمترین داشته‌ها، بهترین کارها را انجام می‌دهند. (داستان کوتاه با یک تیر دو نشون زدن))
با یک دست نمی‌شود دو تا هندوانه برداشت.
با یک غوره سردیش می‌کنه، با یک مویز گرمیش.
با یک گل بهار نمی‌شود.
باباش چی بود که بچه‌اش باشه.
باج به شغال دادن.
(معنی: خواسته‌های آدمی بی‌ارزش و پست را برای سودجویی بیشتر برآورده کردن. به آدمی پست باج دادن. (داستان کوتاه باج به شغال دادن))
باد آورده را باد می‌برد. (معنی: دارایی یا چیزی که مُفت و بدون سختی به‌دست آمده باشد، به آسانی هم از دست می‌رود. (داستان کوتاه باد آورده را باد می‌برد))
باد در آستین کسی کردن.
بادنجان بم (بد) آفت ندارد.
بادنجان دور قاب چین.
بار کج به منزل نمی‌رسد.
(معنی: کار نادرست کامیابی و پیروزی‌ای به‌دنبال ندارد. ناراستی و فریبکاری سرانجام خوبی ندارد. کاری که نسنجیده انجام شود، زیان‌رسان است. این ضرب المثل را  در ستاش راستی و درست‌کاری و در نکوهش و آگاه کردن کسانی که به بیراهه می‌روند به‌کار می‌برند. (داستان: یکی از شاهزادگانی که به سعدی شیرازی ارادت داشت، محرمانه از شاهزاده‌خانم خویش به وی شکایت کرد که همه ساله برای من سه قلوی دختر می‌آورد و از او علاج خواست. سعدی راه‌حلی نشان داد که شاهزاده‌خانم را سخت برآشفته ساخت و فرمان داد او را از شهر اخراج کنند. شیخ بار سفر بست و زاد و توشه‌ی سفر را در یک‌تای خورجین و تای دیگر را خالی گذاشت. آن‌گاه خورجین را روی الاغ انداخت، ولی از هر طرف که خورجین را می‌انداخت، آن طرفی که پر بود، سنگینی می‌کرد و به زمین می‌افتاد. شاهزاده‌خانم که از پنجره‌ی قصر این ماجرا را می‌نگریست، به سعدی بانگ زد و گفت: بار کج به منزل نمی‌رسد. چرا وسایلت را مساوی در هر دو طرف خورجین نمی‌گذاری تا تعادل برقرار شود و بارت به زمین نیفتد؟ سعدی گفت: از ترس شما؛ زیرا من هم جز آنچه شما گفته‌اید، نگفتم، ولی شما امر کردی مرا از شهر بیرون کنند.))
بارت که آرد شد، در آسیا چه مانی.
بارک الله برای کسی آب و نان نمی‌شود.
بارون آمد، تَرَکها به هم رفت.
باری به هر جهت.
باز ته خیار تلخ شد.
بازار دزدون، گهی دنبه خورند، گهی سینه زنند.
بازار شام.
بازی اشکنک داره، سر شکستنک داره.
بازی بازی، با ریش بابا هم بازی.
باغ بالا و آسیاب پایین نداشتن.
باغ تفرج است و بس، میوه نمی‌دهد به کس.
باغچه‌ی هر کس رو بیل بزنی، دو تا کرم توش پیدا می‌شه.
بالا آن‌جاست که بزرگ نشسته باشد.
بالا بالاها جایش نیست، پایین پایین‌ها راهش نیست.
بالا خانه‌اش را اجاره داده.
بالاتر از سیاهی رنگی نیست.
(معنی: سختی‌ها و پیشامدهای ناگوار به بالاترین اندازه‌ی خود رسیده‌اند و سختی‌ها و گرفتاری‌های دیگر پیش این‌ها چیزی نیستند. این ضرب المثل زمانی به‌کار می‌رود که کسی در زندگی‌اش با بدبختی‌ها و شکست‌های پی‌درپی روبه‌رو شده و ناامید شود و گمان کند دیگر نمی‌تواند شرایط را درست کند و به پایان راه رسیده است.)
بالاتو دیدیم، پایینتم دیدیم.
بالای چشمت ابروست.
باید چراغ بردارد و عقبش بگردد.
باید گذاشت در کوزه آبش را خورد.
ببینیم و تعریف کنیم.
بچه زاییدم قاتق نونم باشه، قاتل جونم شد.
(معنی: این ضرب المثل برای گلایه از بچه‌ی بدرفتار، ناسازگار و دردسرآفرین به‌کار می رود.)
بچه‌ی حلال‌زاده به داییش می‌ره.
بچه‌ی سر پیری، زنگوله‌ی پای تابوته.
بچه‌ی سر راهی برداشتم پسرم بشه، شوهرم شد.
بخت یک بار در خونه‌ی آدم را می‌زنه.
بخشش از بزرگ‌تر است.
بخند تا دنیا به رویت بخندد.
بخور آش و بشکن جاش.
بخور و بخواب کار من است، خدانگهدار من است.
(معنی: این ضرب المثل درباره‌ی کسانی به‌کار برده می‌شود که تنها می‌خورند و می‌خوابند و هیچ کاری انجام نمی‌دهند، ولی از خداوند درخواست پیروزی و کامیابی در کارهای‌شان را دارند.)
بخور و به خشتک مال (لاابالی).
بخیه صد تا یک قاز زدن.
بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد - یا طاق فرود آید، یا قبله کج آید.
بدتر از کوری بی‌شعوری.
بدم، بمیر و بدم.
بدهکار را که رو بدهی طلبکار می‌شود.
بر احوال آن شخص باید گریست - که دخلش بود نوزده خرج بیست. (سعدی)
بر آتش شب و دود روز مرو، بر عوعو سگ و بانگ خروس برو.
بر خرمگس معرکه لعنت.
(معنی: همان‌گونه که می‌دانیم خرمگس، مگس بزرگ و درشتی‌ست که صدای بلند آزاردهنده‌ای دارد. در گذشته‌ی دور، معرکه‌گیری یکی از کارهای پُرکاربردی بود که برخی آدم‌ها انجام می‌دادند و از این راه پول به‌دست می‌آوردند. معرکه‌گیری‌ها در جای ویژه‌ای از شهر برگزار می‌شد و مردم گِرد می‌آمدند تا نمایش را ببینند و داستان را بشنوند. همه‌ی این معرکه‌گیرها در زمان اجرای نمایش از مردم می‌خواستند تا ساکت باشند؛ چون اگر کسی چیزی می‌گفت، معرکه‌گیر حواسش پرت می‌شد. گاهی در میان نمایش، ناگهان کسی سخنی می‌گفت و حواس معرکه‌گیر را پرت می‌کرد. در این زمان درویش برای این‌که آن‌کس را ساکت کند و دنباله‌ی نمایش را پی بگیرد، با خشم و با صدای بلند می‌گفت: بر خرمگس معرکه لعنت! مردم هم می‌گفتند: بیش بادا. از آن زمان تاکنون هرگاه کسی بدون اجازه و به یک‌باره در یک جمع سخنی بگوید و بدون مقدمه و اجازه، سخن دیگران را قطع کرده و دیدگاه خود را بگوید، این ضرب المثل به وی گفته می‌شود.)
بُر خوردن.
بر عکس نهند نام زنگی کافور.
برادر پشت، برادرزاده هم پشت؛ خواهرزاده را با زر بخر با سنگ بکش.
برادر را جای برادر نمی‌گیرند.
برادران جنگ کنند، ابلهان باور کنند.
برادری به‌جا، بزغاله یکی هفت صنار.
برای خاگینه کلفته بذارید عمه بخفته، برای گریه و زاری بروید عمه رو بیارید.
برای خالی نماندن عریضه.
برای شکار بچه ببر، به مغاک ببر باید رفت.
برای خوردن سپهسالار، برای دعوا بنه‌پا.
(معنی: این مثل در مورد کسی گفته می‌شود که همیشه شانه از زیر هر نوع کار و مسئولیتی خالی کند و در عوض پر توقع و ناراضی باشد و منافعش را بیش از دیگران در نظر بگیرد. (داستان کوتاه برای خوردن سپهسالار، برای دعوا بنه‌پا))

برای شیطان پاپوش می‌دوزد. (معنی: به اندازه‌ای فریبکار و نیرنگ‌باز است که می‌تواند شیطان را هم فریب دهد.)
برای کسی بمیر که برات تب کنه.
برای لای جرز خوبه.
برای نهادن چه سنگ و چه زر.
برای هفت پشتم بسه.
برای همه مادر است، برای ما زن بابا.
برای هر خری آخور نمی‌بندند.
برای یک بی‌نماز، در مسجد را نمی‌بندند.
برای یک دستمال، قیصریه رو آتش می‌زنه.
برزخ شدن.
برق از سر پریدن.
برگ سبزی است تحفه‌ی درویش.
برگ گل با آن لطافت آب از گِل می‌خورد. (مصرع دوم: غصه‌ی دیوانه را آن مرد عاقل می‌خورد.)
(معنی: فرزندان خوب با هزینه‌ی پدر و مادر بی‌سواد خوب رشد و نمو کرده و به فراگیری دانش و هنر می‌پردازند. اگر دیگران کسی را یاری کنند، آن کس می‌تواند بسیار خوب رشد کند، حتی اگر خودشان آدم‌های معمولی‌ای باشند.)
برو کشکت را بساب. (یا برو کشکتو بساب) (معنی: به دنبال کار خودت برو و در کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن. همچنین این ضرب المثل برای کسی به‌کار می‌رود که او را شایسته و در خور انجام کاری مهم نمی‌دانند و او را به کار پیش پا افتاده‌ای همچون کشک سابیدن سفارش می‌کنند. (داستان کوتاه برو کشکت را بساب))
برو هندوستان مادیون خوب پیدا کن کره شو بستون.
بره کلاه بیاره، سر را با کلاه میاره.
برهنه و خوشحال.
بز اخفش.
(معنی: اصطلاحی است برای کسی که ندانسته و به نشانه‌ی تایید، سر خود را بجنباند؛ یا کسی را گویند که از چیزی سردرنیاورده، ولی تایید کند. (داستان کوتاه بز اخفش))
بز بیاری. (معنی: اصطلاح بز بیاری برابر واژه‌ی بدبیاری و کنایه از بدبختی است. این اصطلاح زمانی به‌کار برده می‌شود که کسی دچار بدبختی ناگهانی شده باشد. ریشه‌ی این اصطلاح به بازی سه‌قاپ باز می‌گردد. در گذشته‌های دور قاپ‌بازان کهنه‌کار بیشتر با سه قاپ بازی می‌کردند. در بازی سه‌قاپ، پس از پرت کردن قاپ به روی زمین، برای پرتاب کننده‌ی قاپ یکی از این سه حالت رخ می‌داد: برنده (نقش)، بازنده (بز) و بی‌برد (بهار). یعنی فرد یا می‌برد که به آن نقش می‌گفتند، یا می‌باخت که به آن بز می‌گفتند و یا نوبت از او گذر می‌کرد که به آن بهار می‌گفتند. سه‌قاپ‌بازان بر سر این قمار می‌کردند و بز بیاری و بز آوردن به‌معنای از دست دادن همه‌ی سرمایه بود. برای همین است که اصطلاح بز بیاری یا بز آوردن به معنای بدبختی در فرهنگ مردم جاافتاد و ماندگار شد.)
بز گر از سر چشمه آب می‌خورد.
بز خری کردن. (یا بُز خری می‌کند.)
(معنی: بزخر کسی‌ست که جنسی را به زیر بهای راستین آن می‌خرد و یا با انگیزه‌ی ارزان خریدن چیزی، توی سر جنس می‌زند. این ضرب المثل درباره‌ی کسانی به‌کار می‌رود که کالای دیگران را کم‌ارزش نشان می‌دهند تا سود بیشتری برای‌شان داشته باشد. (داستان کوتاه بز خری کردن))
بزک نمیر بهار میاد - کُمبزه با خیار میاد. (معنی: امیدهای بی‌پایه و دور و دراز دادن. این ضرب المثل زمانی به‌کار می‌رود که کسی بخواهد دیگری را با امیدهای دور و دراز، از سر وا کند. امیدهای دور و درازی که با زبانی شیرین و خوش‌آیند همراه است. همچنین کمبزه، کمبوزه، کمبیزه و یا کالک به‌معنای میوه‌ی کال و نارسِ خربزه، طالبی، گرمک و... است. (داستان کوتاه بزک نمیر بهار میاد، کمبزه با خیار میاد))
بزن بر طبل بی‌عاری که آن هم عالمی دارد.
بزنم به تخته.
بسا کسان که به روز تو آرزومندند.
بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی.
بشنو و باور مکن.
(معنی: همه‌ی سخنانی که می‌شنوید باور نکنید. این ضرب المثل برای هشدار دادن به مردم درباره‌ی این‌که فریب سخنان دیگران را نخورند و پیش از آن‌که چیزی را باور کنند، آن را بررسی کنند، به‌کار برده می‌شود. (داستان کوتاه بشنو و باور مکن))
بعد از چهل سال گدایی، شب جمعه را گم کرده. (یا صد سال گدایی می‌کنه، هنوز شب جمعه را نمی‌شناسه.) (معنی: پس از چندین بار تکرار یک کار و داشتن پختگی و کارآزمودگی، دچار لغزش شدن.)
بعد از سیری لقمه‌ی پنج سیری.
بعد از نود و بوقی.
بعد از هفت کره، ادعای بکارت.
بفهمی نفهمی.
بکش آزار کسان و مکن آزار کسی.
بکُشید و خوشگلم کنید.
بگذار خودم را جا کنم، آن وقت ببین چه‌ها کنم.
بگذار در کوزه آبش را بخور.
بگو نبین، چشمم و هم می‌گذارم، بگو نشنو، در گوشم و می‌گیرم، اما اگر بگی نفهمم، نمی‌تونم.
بگیر و ببند، بده دست پهلوون. (یا بگیر و ببند و بده دست پهلوون.)
(معنی: کار را تو انجام می‌دهی، ولی آن را به‌نام کس دیگری می‌نویسند. در گذشته‌ی دور، برخی پهلوان‌ها و کسانی که قدرتمند بودند، برای خود زیردستانی داشتند که کارهای‌شان را انجام می‌دادند و اگر سختی و گرفتاری‌ای برای ایشان پدید می‌آمد، زیردستان‌شان پیشگام می‌شدند و کارها را انجام می‌دادند و چون پهلوان‌ها شناخته شده‌تر بودند، در دید همگان، انجام دهنده‌ی کارها آنان بودند نه زیردستان‌شان.)
بُل گرفتن.
بلا نسبت.
بلبل به شاخ گل نشست.
(معنی: این ضرب المثل زمانی به‌کار می‌رود که کسی سخنی را درست یا در زمانی درست به زبان نیاورد و بخواهند به او بگویند که درست سخن بگو. (داستان کوتاه بلبل به شاخ گل نشست))
بلبل هفت تا بچه می‌زاره، شش تاش سسکه، یکیش بلبل.
بلندگو قورت دادن.
بند دل پاره شدن.
بند را آب دادن.
بند کرست رو می‌شه بست، دهن لولو رو نمی‌شه بست.
بنگر که چه می‌گوید، منگر که، که می‌گوید.
بو بردن.
بوجار لنجونه از هر طرف باد بیاد، بادش می‌ده.
بوقش را زدند.
(معنی: در زمان‌های بسیار دور که ابزار ارتباطی هنوز ساخته نشده بود، از بوق برای رساندن خبر به یکدیگر بهره می‌گرفتند. به‌گونه‌ای که در راه‌های کشور ایران کسانی را مامور کرده بودند که با بوق زدن، مردم را از خبرهای مهم در جاهای دورتر آگاه کنند. همچنین از بوق برای بالا بردن انگیزه‌ی سربازان ارتش برای رویارویی و جنگ با دشمن بهره می‌بردند. بوق در آیین‌های شادی و سوگواری نیز کاربرد داشت و به این آیین‌ها گرما می‌بخشید. در روستاها نیز با بوق زدن به روشی ویژه به کشاورزان خبر می‌دادند که گندم‌های‌شان را برای آرد کردن به آسیاب ببرند. ولی از همه مهم‌تر این بود که هنگامی که کسی جان می‌سپرد، با بوق زدن به مردم روستا خبر می‌دادند. برای نمونه اگر کسی شبانه می‌مُرد، به شیوه‌ی ویژه‌ای بوق می‌زدند و مردم روستا را آگاه می‌کردند تا فردای آن روز به آیین خاکسپاریش بروند. در این میان کسانی هم بودند که پس از چند روز، حال کسی که مُرده بود را از دوستان و خویشاوندانش می‌پرسیدند و در پاسخ به آنان می‌گفتند: «بوقش را زدند». این اصطلاح به این معناست که نامبرده درگذشته است. همچنین این اصطلاح کم‌کم به ضرب‌المثل دگرگون شد و بر سر زبان‌ها افتاد و افزون بر به آگاهی رساندن مرگ کسی، برای کسانی هم به‌کار گرفته شد که شغل و جایگاه خود را از دست داده‌اند. به این معنی که نامبرده دیگر کاره‌ای نیست و از گردونه خارج شده است.)
بوی پیاز از دهن خوب‌روی - نغز تر آید که گل از دست زشت.
بوی حلواش می‌آمد.
به اسب شاه گفتند یابو.
به اسم بچه، مادر می‌خوره قند و کلوچه.
به اشتهای مردم نمی‌شود نان خورد.
به آسمان رساندن.
به آسیا چو شدی پاسدار نوبت را.
به بوی کباب آمدیم، دیدیم خر داغ می‌کنند. (یا بو کباب شنیده، نمی‌دونه خر داغ می‌کنن.)
(معنی: دچار اشتباه بزرگی شدن. امید واهی داشتن. اگر کسی بوی کباب به بینی‌اش برسد و با شور و انگیزه به‌سوی آن بو برود، ولی هنگامی که بدان‌جا رسید، ببیند خر داغ می‌کنند و کبابی در کار نیست، ناامید و آزرده برمی‌گردد.)
به بهلول گفتند: ریش تو بهتره یا دم سگ؟ گفت: اگر از پل جستم ریش من و گرنه دم سگ.
به پست کسی خوردن.
به تریج قباش خورده.
به تیپ هم زدن.
به تیر غیب گرفتار شدن.
به جای شمع کافوری چراغ نفت می‌سوزد.
به حساب (یا خدمت) کسی رسیدن.
به خاک سیاه نشاندن. (یا به خاک سیاه نشستن.)
(معنی: کسی را بدبخت و بیچاره کردن. کسی را تیره‌روز کردن و به خواری افکندن. خاک سیاه کنایه از بدبختی دارد. این ضرب المثل برای کسی کاربرد دارد که ناگهان از بلندای ارجمندی به بدبختی و بیچارگی بیافتد و دار و ندارش را یکسره از دست بدهد.)
به خدا رسیدن.
به خون کسی تشنه بودن.
به در می‌گوید دیوار بشنود.
به درویش گفتند بساطت رو جمع کن، دستش را گذاشت در دهنش.
به دست و پای کسی افتادن.
به دعای گربه سیاه (گربه کوره) باران نمی‌آید.
به دل چسبیدن.
به دل کسی راه رفتن.
به رخ کشیدن.
(معنی: واژه‌ی رخ از پرکاربردترین اصطلاح‌ها در ورزش شطرنج است و همچنین یکی از مهره‌های این ورزش به‌شمار می‌رود. رخ، نام مرغی بسیار بزرگ و خیالی‌ست که می‌تواند جانوران بزرگ مانند کرگدن و فیل را از روی زمین بلند کند و با خود ببرد. اگر روبه‌روی مهره‌ی رخ در ورزش شطرنج مهره‌ای جای نگرفته باشد، می‌توان مهره‌هایی همانند اسب و فیل را از بازی کنار گذاشت و به پیروزی نزدیک شد. از همین روی، نام این مهره را رخ گذاشته‌اند. کسانی که به بازی شطرنج می‌پردازند، همواره کوشش می‌کنند که در هنگام بازی، مهره‌ی رخ رقیب را از بازی بیرون کنند. چرا که همانند مهره‌ی وزیر، برجسته و ارزشمند است. با بیرون راندن این مهره، رقیب انگیزه‌ی خود را از دست می‌دهد و بخت برنده شدن شطرنج‌باز افزایش می‌یابد. این کار شطرنج‌باز را به رخ کشیدن می‌گویند. این اصطلاح رفته‌رفته بر سر زبان‌ها افتاد و به‌گونه‌ی ضرب المثل در میان مردم فراگیر شد. همچنین این ضرب المثل نشان دهنده‌ی کسی است که بخواهد خود را در برابر کسی با گفتن کارهای نیکی که انجام می‌دهد، بهترین نشان بدهد و یا این‌که کمبودهای رقیب را به رخ او بکشد و شرمنده‌اش کند.)
به رگ غیرتش برخورده است (یا رگ غیرتش جنبید). (معنی: این ضرب المثل را زمانی به‌کار می‌برند که مرد تنبل و سست انگیزه‌ای خشمگین شود و به دنبال آن، به انجام کاری بپردازد که پیش‌تر انجام نمی‌داده است. (داستان کوتاه به رگ غیرتش برخورده است))
به روباه گفتند شاهدت کیه؟ گفت: دُمَم.
به ریش کسی خندیدن.
به زبون خوش مار از سوراخ در میاد.
به زبون خوشت بیام، به پول زیادت، یا به راه نزدیکت؟
به سیم آخر زدن.
(معنی: رودربایستی را کنار گذاشتن و با بی‌پروایی دست به کاری زدن یا تن به خطر دادن. دست به کاری بزنیم که دیگر پیامدهای آن برای‌مان مهم نباشد. (داستان کوتاه به سیم آخر زدن))
به شاش موش آسیاب گرداندن.
به صحرای کربلا زدن.
به صلّابه کشیدن.
به عمل کار برآید، به سخندانی نیست. (سعدی)
به فلانی رویه بدهی، آستر هم می‌خواهد.
به قاطر گفتند: بابات کیه؟ گفت: آقاداییم اسبه.
به کس کسونش نمی‌دم، به همه کسونش نمی‌دم.
به کک بنده.
به کک بنده که رقاص خداست.
به کیشی آمدند، به فیشی رفتند.
به گاو و گوسفند کسی کاری ندارد.
به گربه گفتند گهت درمونه، خاک پاشید روش.
به گرد پاش نمی‌رسد.
به گردن گرفتن.
به گوش خر یاسین خواندن.
به لعنت خدا نمی‌ارزد.
به ما که رسید، وارسید.
به مالت نناز به شبی بنده، به جمالت نناز به تبی بنده.
(معنی: این ضرب المثل نشان دهنده‌ی آن است که دارایی و زیبایی دو چیز سست و ناپایدار هستند و نباید به آن‌ها دلخوش بود. (داستان کوتاه به مالت نناز به شبی بند است))
به ماه می‌گوید تو درنیا من درمی‌آیم.
به مرغ‌شان کیش نمی‌شه گفت.
به مرگ می‌گیره تا به تب راضی بشه.
به مهمون رو بدی، صاب‌خونه رو بیرون می‌کنه.
به نام من، به کام تو.
به هر سازی رقصیدن.
به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است. (مصرع نخست: مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز) (صائب)
(معنی: همه‌جا زندگی آمیخته با سختی و گرفتاری‌ست و نمی‌توان از آن گریخت. در همه جای جهان هر کسی با سختی و گرفتاری‌ای دست و پنجه نرم می‌کند. هر جای دیگر هم بروی، همانند همین‌جاست. بی‌خود خودت را آزار نده.)
به هزار و یک دلیل. (معنی: کسی که به ابزار و مقدمات کاری دسترسی نداشته باشد، ولی بخواهند از برای انجام نشدن کار بازخواست و سرزنشش کنند، این مثل را به‌کار می‌برد. (داستان کوتاه به هزار و یک دلیل))
به یکی گفتند: بابات از گرسنگی مرد. گفت: داشت و نخورد؟
به یکی گفتند: سرکه‌ی هفت ساله داری؟ گفت: دارم و نمی‌دم، گفتند: چرا؟ گفت: اگر می‌دادم هفت ساله نمی‌شد.
بهر خران چه کاه برند چه زعفران.
بهشت آنجاست که آزاری نباشد - کسی را با کسی کاری نباشد.
بی‌آرد می‌شود به سوی خانه ز آسیا - آن کو نبرده گندم چون به آسیا شده است. (ناصرخسرو)
بی‌چاک و دهن.
بی‌چشم و رو.
بی‌گاری به ز (بعض) بی‌عاری.
بیل‌زنی، باغچه‌ی خودت را بیل بزن.
بیلش‌ را پارو کرده‌ است.
(معنی: هرگاه  آدم‌ زودباور و ساده‌اندیشی برای رسیدن‌ به خواسته‌اش کوشش‌ کند، ولی در واپسین دم از سر‌ نادانی و سادگی، موفقیت‌ و جایگاه خوبش‌ را از دست‌ بدهد، می‌گویند بیلش‌ را پارو کرده‌ است. (داستان کوتاه بیلش‌ را پارو کرده‌ است))
بیله دیگ، بیله چغندر.
بی‌مایه فطیره.
بین همه‌ی پیامبرها جرجیس را انتخاب کرده.
(معنی: کسی که گزینش خوبی انجام نمی‌دهد. هرگاه کسی برای آسودگی خودش، از چیزی نام ببرد که برجسته و ارزشمند نباشد، این ضرب‌المثل را برایش به‌کار می‌برند. (داستان کوتاه بین همه‌ی پیامبرها جرجیس را انتخاب کرده))

 

گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده