داستان کوتاه کشاورز و مکر دزدان

داستان کوتاه کشاورز و مکر دزدان
کشاورز فقیری برغاله‌ای را از شهر خرید. همان‌طور که با بزغاله به‌سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله‌ی آن فرد را بگیرند می‌توانند برای خود جشن بگیرند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قضاوت عجولانه‌ی خانم جوان در فرودگاه

داستان کوتاه قضاوت عجولانه‌ی خانم جوان در فرودگاه
خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاهی بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به هواپیما بود. باید ساعات زیادی را برای سوار شدن به هواپیما سپری می‌کرد و تا پرواز هواپیما مدت زمان زیادی مانده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه الکساندر فلمینگ کشاورزی فقیر

داستان کوتاه الکساندر فلمینگ کشاورزی فقیر
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده‌‌اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ۵۷ سنت

داستان کوتاه ۵۷ سنت
یک روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود؛ دخترک قبلا یکبار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود. همون‌طور که از جلوی کشیش رد شد، با گریه و هق‌هق گفت: من نمی‌تونم به کانون شادی بیام.
دنباله‌ی نوشته