داستان کوتاه شیوانا و مرد کالسکه‌ران

داستان کوتاه شیوانا و مرد کالسکه‌ران
شیوانا با شاگردش از راهی می‌گذشت. در مسیر حرکت خود، مرد کالسکه‌رانی را دید که دو پسر نوجوانش را با سروصدای بلند دعوا می‌کرد. پسربچه‌ها هم هاج‌‌وواج به پدر و عابران خیره شده بودند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بیماری آلزایمر مادر

داستان کوتاه بیماری آلزایمر مادر
چمدانش را بسته بودیم. با خانه‌ی سالمندان هم، هماهنگ شده بود. یک ساک هم داشت با یک قرآن کوچک، کمی نان روغنی، آبنات و کشمش و چیزهایی شیرین. برای شروع آشنایی گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمی‌خورم.
دنباله‌ی نوشته