داستان کوتاه یادته پدرت ما رو غافلگیر کرد و ازدواج کردیم؟

داستان کوتاه یادته پدرت ما رو غافلگیر کرد و ازدواج کردیم؟
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی پیدا کرد که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راز خوشبختی در زندگی مشترک

داستان کوتاه راز خوشبختی در زندگی مشترک
روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوج‌شان را جشن گرفتند. آن‌ها در شهر مشهور شده بودند به خاطر این‌که در طول ۲۵ سال حتی کوچک‌ترین اختلافی با هم نداشتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه درخت مشکلات

داستان کوتاه درخت مشکلات
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد. آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه‌اش دعوت کند. موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دو برادر و پل

داستان کوتاه دو برادر و پل
دو برادر با هم در مزرعه‌ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می‌کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جروبحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آن‌ها زیاد شد و از هم جدا شدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دستان دعاکننده

داستان کوتاه دستان دعاکننده
در یک دهکده‌ی کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده‌ای با ۱۸ فرزند زندگی می‌کردند. برای امرار معاش این خانواده‌ی بزرگ، پدر می‌بایستی ۱۸ ساعت در روز به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می‌شد تن می‌داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نباید همه چیز را نصف کنیم

داستان کوتاه نباید همه چیز را نصف کنیم
دو برادر با هم در مزرعه‌ی خانوادگی کار می‌کردند که یکی از آن‌ها ازدواج کرده بود و خانواده‌ی بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب که می‌شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته