داستان کوتاه درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد

داستان کوتاه درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد
روزی بود روزگاری بود، زمستان و برف بود. صاحب باغ که از خانه ماندن خسته شده بود با خودش گفت: برم به باغم سری بزنم. به باغش رفت. برف روی زمین نشسته بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قوز بالای قوز

داستان کوتاه قوز بالای قوز
می‌گویند فردی به‌خاطر قوزی که بر پشتش بود خیلی غصه می‌خورد. یک شب مهتابی از خواب بیدار شد. خیال کرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر آتشدان حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پیش از چوب غش و ریسه می‌رود

داستان کوتاه پیش از چوب غش و ریسه می‌رود
روزی بود و روزگاری. در آن روزگار دو نفر مثل سگ و گربه به جان هم افتاده بودند و با هم دعوا می‌کردند. هیچ کس نمی‌دانست آن‌ها سر چه موضوعی با هم دعوا می‌کنند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جواب ابلهان خاموشی است

داستان کوتاه جواب ابلهان خاموشی است
ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه‌خانه‌ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه‌خانه نشست تا غذایی بخورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه استخوان لای زخم گذاشتن

داستان کوتاه استخوان لای زخم گذاشتن
قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می‌چکید. همسایه‌ها جمع شدند و او را نزد حکیم‌باشی که دکتر شهرشان بود، بردند. حکیم بعد از ضد عفونی زخم می‌خواست آن را ببندد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عاقبت یک دزد نمک‌شناس

داستان کوتاه عاقبت یک دزد نمک‌شناس
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ می‌زدند. در حین صحبت‌های‌شان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدم‌هایى معمولى سر و کار داریم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یک کلاغ چهل کلاغ

داستان کوتاه یک کلاغ چهل کلاغ
یکی بود، یکی نبود. همین دور و برها مرد مغازه‌داری بود که یک روز صبح، مثل هر روز در مغازه‌اش را باز کرد. بسم اللهی گفت و وارد مغازه شد. پارچه‌ای برداشت تا ترازویش را تمیز کند که اولین مشتری وارد مغازه شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حرف مرد یکی است

داستان کوتاه حرف مرد یکی است
در زمان‌های قدیم مردم می‌گفتند که سن چهل سالگی، سن پختگی در رفتار و کردار و نهایت رشد عقلی، اجتماعی فرد است. در آن زمان چهل سالگی آن‌قدر اهمیت داشت که در بعضی از شهرها با این‌که جشن تولد مرسوم نبود.
دنباله‌ی نوشته