داستان کوتاه عاقبت یک دزد نمک‌شناس

داستان کوتاه عاقبت یک دزد نمک‌شناس
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ می‌زدند. در حین صحبت‌های‌شان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدم‌هایى معمولى سر و کار داریم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یک کلاغ چهل کلاغ

داستان کوتاه یک کلاغ چهل کلاغ
یکی بود، یکی نبود. همین دور و برها مرد مغازه‌داری بود که یک روز صبح، مثل هر روز در مغازه‌اش را باز کرد. بسم اللهی گفت و وارد مغازه شد. پارچه‌ای برداشت تا ترازویش را تمیز کند که اولین مشتری وارد مغازه شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حرف مرد یکی است

داستان کوتاه حرف مرد یکی است
در زمان‌های قدیم مردم می‌گفتند که سن چهل سالگی، سن پختگی در رفتار و کردار و نهایت رشد عقلی، اجتماعی فرد است. در آن زمان چهل سالگی آن‌قدر اهمیت داشت که در بعضی از شهرها با این‌که جشن تولد مرسوم نبود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه صد رحمت به کفن دزد اولی

داستان کوتاه صد رحمت به کفن دزد اولی
مردی بود که از راه دزدیدن کفن مردگان و فروختن آن‌ها امرار معاش می‌کرد و هرکس که می‌مرد او شبش می‌رفت قبرش را می‌شکافت و کفنش را می‌دزدید. این مرد روزی حس کرد که تمام عمرش گذشته و پایش لب گور است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یک آشی برات بپزم، که یک وجب روش روغن باشه

داستان کوتاه یک آشی برات بپزم، که یک وجب روش روغن باشه
ناصرالدین شاه سالی یک بار آش نذری می‌پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می‌یافت تا ثواب ببرد. رجال مملکت هم برای تهیه‌ی آش جمع می‌شدند و هر یک کاری انجام می‌دادند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کوه به کوه نمی‌رسد، اما آدم به آدم می‌رسد

داستان کوتاه کوه به کوه نمی‌رسد، اما آدم به آدم می‌رسد
در دامنه‌ی دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین‌کوه» نام داشت؛ چشمه‌ای پرآب و خنک از دل کوه می‌جوشید و از آبادی بالاکوه می‌گذشت و به آبادی پایین‌کوه می‌رسید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه این نیز بگذرد

داستان کوتاه این نیز بگذرد
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می‌گوید: فردا به فلان حمام برو و کار روزانه‌ی حمامی را از نزدیک نظاره کن. دو شب این خواب را دید و توجه نکرد. ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد.
دنباله‌ی نوشته