چرچیل وزیر چاق بریتانیا به برنارد شاو که وزیر لاغری بود گفت: هر کس تو را ببیند فکر میکند بریتانیا را فقر غذایی فرا گرفته است. برنارد شاو جواب داد: و هر کس تو را ببیند علت این فقر را میفهمد.
روزی مردی به سفر میرود و بهمحض ورود به اتاق هتل، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است. تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند. نامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود.
چوپانی مشغول چراندن گلهی گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکلهی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جادههای خاکی پیدا شد. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان بود.
شرلوک هلمز، کارآگاه معروف قصهها و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمههای شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد.
مرد جوان: ببخشید آقا، میشه بگین ساعت چنده؟ پیرمرد: معلومه که نه. چرا آقا... مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین؟ یه چیزایی کم میشه... و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه.
آرتور بوخوالد داستان زیر را در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف میکند: مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید: جرج از خانه چه خبر؟
از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟ گفت که میخواد رئیس جمهور بشه! دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی، اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی میکردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار میآید و مشغول خوردن میشود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش...
میرزا حسین مُشرِف اصفهانی، شاعری ظریف و شوخ طبع بوده که در روزگار صفویه زندگی میکرده است. او مباشر معاملات دیوانی بوده و چون طبع شوخی داشته به گفتن اشعار مهمل و بیمعنی شهرت یافته بود.
فقیری از کنار دکان کبابفروشی میگذشت. مرد کبابفروش گوشتها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده، باد میزد و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود.