روزی یک یهودی با یک نفر مسیحی و یک مسلمان همسفر شدند. در راه به کاروانسرایی رسیدند و شب را در آنجا ماندند. مردی برای ایشان مقداری نان گرم و حلوا آورد. یهودی و مسیحی آن شب غذا زیاد خورده بودند...
گویند روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانهاش دعوت کرد. شمس به خانهی جلالالدین رومی رفت و پس از اینکه وسایل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نمودهای؟
ظهر یکی از روزهای رمضان بود. حسین بن منصور حلاج همیشه برای جزامیها غذا میبرد و آن روز هم داشت از خرابهای که بیماران جزامی آنجا زندگی میکردند میگذشت.
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تامل برانگیزی به صورت شعر در مورد جوان عاشقی هست که به عشق مشاهدهی معشوقهاش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا میرفته و سحرگاهان باز میگشته.