داستان کوتاه مرام و معرفت

داستان کوتاه مرام و معرفت
در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره‌گردی به گوشم رسید. آقا این بسته نون چند؟ فروشنده با بی‌حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن. پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمی‌شه کمتر حساب کنی؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه رمال اگر غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد

داستان کوتاه رمال اگر غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد
روزی روزگاری، رمالی بود که با چرب زبانی و چاپلوسی برای افراد ساده‌لوح، روزگار می‌گذراند. روزی مرد رمال سراغ تاجر ثروتمندی رفت که خیلی به فکر مال‌اندوزی بود. رمال از این ویژگی تاجر استفاده کرد و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان

داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان
نادرشاه افشار پیشخدمت شوخ طبع خوشمزه‌ای داشت که هنگام فراغت نادر از کارهای روزمره با لطایف و ظرایف خود زنگار غم و غبار خستگی و فرسودگی را از ناصیه‌اش می‌زدود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شریک دزد و رفیق قافله

داستان کوتاه شریک دزد و رفیق قافله
در روزگاران قدیم تجار و مردم برای رفت و آمد در بین شهرها از حیواناتی مانند اسب و شتر استفاده می‌کردند. سرعت کم این چهارپایان و همچنین خستگی خود مسافران باعث می‌شد تا آن‌ها مجبور باشند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از کیسه‌ی خلیفه بخشیدن

داستان کوتاه از کیسه‌ی خلیفه بخشیدن
ماجرای کیسه‌ی خلیفه به زمان خلافت هارون‌الرشید برمی‌گردد. این خلیفه‌ی عباسی عمویی داشت به‌نام عبدالمالک که از امرا و حاکمان زمان خود بود و شخص بسیار صالحی هم محسوب می‌شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند

داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند
روزی بود روزگاری بود، شاهی بود به‌اسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود. همین­طور که انوشیروان و بزرگمهر پیش می‌رفتند تا به شکارگاه برسند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کار درست را انجام بدهیم

داستان کوتاه کار درست را انجام بدهیم
یکی از بهترین و قابل توجه‌ترین کشتی‌های غلامرضا تختی با پتکوف سیراکف قهرمان نامدار بلغارستانی بود. هر دو به دور نهایی رسیده بودند. شگرد سیراکف فن بارانداز سریع بسیار فنی بود.
دنباله‌ی نوشته