عجیبترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیبتر. امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگهی خودش را تصحیح میکرد! آن هم نه در کلاس، بلکه در خانه! دور از چشم همه؛ هر کسی ورقهی خودش.
ناصرالدین شاه قاجار در سومین سفرش به اروپا از کارخانهها و مراکز صنعتی دیدار کرد. وی در آلمان برای نخستین بار در یک کارخانهی تولید وسایل برقی، پنکه دید که البته مدتی قبل در اروپا اختراع شده بود.
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند. یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد.
شتری از صاحب خود به شتری دیگر شکایت کرد که همواره بارهای گران بر پشت من میگذارد و مرا طاقت تحمل آن نیست. شتر پرسید: بار او چه چیز است که از حمل آن عاجزی؟ گفت: اغلب اوقات نمک است.
در زمانهای گذشته، در شهر طبرستان یک قاضی عادل بهنام ابوالعباس رویانی زندگی میکرد، که بسیار هوشیار و با درایت بود و به همین خاطر حکمهای عادلانهای نیز میکرد.
آقامحمدخان قاجار در دوران سلطنت خویش، دو بار به جنگ روسها و فتح گرجستان شتافت. بار اول در سال ۱۰۲۹ هجری قمری با شصت هزار سپاهی به گرجستان عزیمت کرد و هراکلیوس، فرماندار آنجا را...
بنجامین فرانکلین (از پدران بنیانگذار کشور آمریکا) در هفت سالگی اشتباهی مرتکب شد که در هفتاد سالگی هم از یادش نرفت... او پسرک هفت سالهای بود که سخت عاشق یک سوت شده بود.
مراسم عروسی بود. پیرمردی در گوشهی سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید. معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
دو درویش در راهی با هم میرفتند. یکی بیپول بود و دیگری پنج دینار داشت. درویش بیپول، بیباک میرفت و به هر جایی که میرسیدند، چه ایمن بود و چه ناامن، به آسودگی میخوابید و به چیزی نمیاندیشید.
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید. حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.