باب باتلر در سال ١٩۶۵ در انفجار مین زمینی در ویتنام پاهایش را از دست داد؛ قهرمان جنگ شد و با استقبال رسمی به وطن بازگشت. بیست سال بعد او ثابت کرد که قهرمانی از قلب انسان نشات میگیرد.
پادشاهی جایزهی بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلوها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام...
در زمانهای قدیم مرد جوانی در قبیلهای مرتکب اشتباهی شد. به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند. در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله...
روزی روزگاری، نوجوانی بههمراه پدر و مادرش به سفر کربلا رفت، نوجوان که علی نام داشت وقتی از سفر بازگشت لقب کربلایی علی گرفت و در طی سالها مردم لقب او را برای اینکه راحتتر بیان کنند...
روزی بهرام گور که از پادشاهان ساسانی بود با ملازمان خود به شکار رفت. او در آن روز گورخرهای زیادی را شکار کرد و به همین علت اطرافیان مدام مهارت او را تحسین میکردند.
در زمانهای قدیم بازرگان ثروتمندی زندگی میکرد که بسیار در تجارت موفق بود و پسری داشت که بسیار تنبل و تنپرور بود و دنبال کسب روزی نمیرفت. تاجر دوست داشت به پسرش راه و رسم تجارت را بیاموزد.
مددکار: ببین پیرمرد! برای آخرین بار میگم، خوب گوش کن تا یاد بگیری. آخه تا کی میخوای به این پنجره زل بزنی؟ اگه این بازی را یاد بگیری، هم از شر این پنجره راحت میشی، هم میتونی...
آوردهاند که شبی دزدی به قصد دزدی به هر طرف میرفت. بین راه گذر او بر کارگاه ابریشمبافی افتاد که لباسی لطیف و زیبا میبافت و انواع نقش و نگارهای زیبا و دلفریب در آن بهکار میبرد.
جوانی که برای یک دورهی آموزشی به هلند رفته بود، میگفت: یک روز برای خرید لپ تاپ به بازار شهر آمستردام پایتخت هلند رفتم. به اولین مغازهی فروش وسایل صوتی تصویری که رسیدم...
دختربچهای که تازه اعداد را یاد گرفته بود با شوق فراوان شمارهی پدرش را گرفت. الو سلام بابا جون... خوبی؟ سلام بابا، من مشتری دارم... بهت زنگ میزنم... و صدای بوق ممتد.