یه شب سرد پاییزی بود... رفته بود نشسته بود رو پشت بوم!!! هر چی که التماس کردم بیاد پایین که سرما نخوره، حرف گوش نکرد... از خودش یه عکس برام فرستاد که پتو پیچیده بود دور خودش.
در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دورهگردی به گوشم رسید. آقا این بسته نون چند؟ فروشنده با بیحوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن. پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمیشه کمتر حساب کنی؟
روزی روزگاری، رمالی بود که با چرب زبانی و چاپلوسی برای افراد سادهلوح، روزگار میگذراند. روزی مرد رمال سراغ تاجر ثروتمندی رفت که خیلی به فکر مالاندوزی بود. رمال از این ویژگی تاجر استفاده کرد و...
نادرشاه افشار پیشخدمت شوخ طبع خوشمزهای داشت که هنگام فراغت نادر از کارهای روزمره با لطایف و ظرایف خود زنگار غم و غبار خستگی و فرسودگی را از ناصیهاش میزدود.
صاحب این عکس را میشناسید؟ این آخرین تیتری بود که من واسهی اون روزنامه نوشتم و فکر میکنم تحت تاثیر حرف مدیر روزنامه بودم که یه روز بهمون گفت: بیعرضهها! احمقها!...
در روزگاران قدیم تجار و مردم برای رفت و آمد در بین شهرها از حیواناتی مانند اسب و شتر استفاده میکردند. سرعت کم این چهارپایان و همچنین خستگی خود مسافران باعث میشد تا آنها مجبور باشند...
ماجرای کیسهی خلیفه به زمان خلافت هارونالرشید برمیگردد. این خلیفهی عباسی عمویی داشت بهنام عبدالمالک که از امرا و حاکمان زمان خود بود و شخص بسیار صالحی هم محسوب میشد.
عبارت سر و گوش آب دادن اصطلاحی است که در میان طبقات از وضیع و شریف رایج و معمول است و هرگاه که پای تجسس و تحصیل اطلاع از امری پیش آید آن را بهکار میبرند.
روزی بود روزگاری بود، شاهی بود بهاسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود. همینطور که انوشیروان و بزرگمهر پیش میرفتند تا به شکارگاه برسند...
یکی از بهترین و قابل توجهترین کشتیهای غلامرضا تختی با پتکوف سیراکف قهرمان نامدار بلغارستانی بود. هر دو به دور نهایی رسیده بودند. شگرد سیراکف فن بارانداز سریع بسیار فنی بود.