داستان کوتاه در مثل جای مناقشه نیست

داستان کوتاه در مثل جای مناقشه نیست
از بچگی شعرها و ضرب‌المثل‌ها رو جابه‌جا می‌گفتم، یا در جای نامناسبی استفاده نمی‌کردم. یه بار معلم کلاس دوم راهنمایی، حمید عباسی رو آورد پای تخته و اون هم مسئله‌ای که من نمی‌تونستم حلش کنم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد

داستان کوتاه کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد
می‌گویند یک بازرگان شاگردی داشت که مثلا وقتی به او می‌گفت: سماور را روشن کن! او پس از لحظاتی برمی‌گشت و می‌گفت: روشن کردم. حالا چه کنم؟ بازرگان می‌گفت: خب، آیا آب ریختی داخل سماور؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سوار بر ترس و جهل مردم

داستان کوتاه سوار بر ترس و جهل مردم
در پنجمین سالی که به به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند. جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه من خدا نیستم، من هیروهیتو هستم

داستان کوتاه من خدا نیستم، من هیروهیتو هستم
ژاپن تسلیم شد، با دو میلیون کشته و یک کشور مخروبه! محاکمه‌ی امپراتور و پایان یا ابقای امپراتوری را بر عهده‌ی ژنرال مک آرتور گذاشته بودند. آرتور درخواست کرد که با امپراتور دیدار کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شروع آدلف هیتلر و کشتار میلیون‌ها یهودی

داستان کوتاه شروع آدلف هیتلر و کشتار میلیون‌ها یهودی
یک روز صبح در سرمای شدید مونیخ آلمان من کودکی ۸ ساله بودم، لباس‌هایم هم آن‌قدر گرم نبود که بتوانم تحمل کنم. خانه‌ی‌مان هم که یک اتاق کوچک بود. من و خواهر و برادر و مادرم زندگی می‌کردیم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شهرام و بهرام

داستان کوتاه شهرام و بهرام
دو برادر بودند که کت و شلوار می‌فروختند. یکی شهرام و یکی بهرام. شهرام مسئول جذب مشتری بود و بهرام قیمت می‌داد و همیشه آخر مغازه می‌نشست. مشتری که میومد شهرام با زبان بازی جنس رو نشون می‌داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قاضی القضات شدن شیخ بهایی

داستان کوتاه قاضی القضات شدن شیخ بهایی
روزى شاه عباس صفوی به شیخ بهایى گفت: دلم می‌خواهد تو را قاضى القضات کشور نمایم تا همان‌طور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سروسامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سیاست یعنی این

داستان کوتاه سیاست یعنی این
مردى مجوز مهاجرت از آلمان به روسیه را کسب کرد. هنگام خروج از آلمان در فرودگاه مامور وسایل او را چک کرد. یک مجسمه دید و از او پرسید: این چیه؟! مرد گفت: شکل سوالت اشتباهه آقا. بپرس این کیه.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دستور نادرشاه برای ساکت کردن قورباغه‌ها

داستان کوتاه دستور نادرشاه برای ساکت کردن قورباغه‌ها
نادرشاه افشار جنگ‌های زیادی با امپراطوری روسیه و امپراطوری عثمانی داشت. در جریان یکی از این جنگ‌ها در سرحدات شمالی ایران، جنگ به بن‌بست رسید و هیچ یک از طرفین نمی‌خواست خود را شکست خورده بداند.
دنباله‌ی نوشته