داستان کوتاه زندگی واقعی و اسکندر مقدونی

داستان کوتاه زندگی واقعی و اسکندر مقدونی
اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالا ناحیه‌ی خراسان) حمله می‌کند. ولی با کمال تعجب مشاهده می‌کند که دروازه‌ی آن شهر باز است و با این‌که خبر آمدن او در شهر پیچیده بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پسرک نابینا و تغییر نگرش

داستان کوتاه پسرک نابینا و تغییر نگرش
وقتی که نشستم تا مطالعه کنم، نیمکت پارک خالی بود. در زیر شاخه‌های طویل و پیچیده‌ی درخت بید کهنسال، دلسردی از زندگی دلیل خوبی برای اخم کردنم شده بود، چون دنیا می‌خواست مرا درهم بکوبد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قدرت کلمات بر زندگی کاترین رایان

داستان کوتاه قدرت کلمات بر زندگی کاترین رایان
هنگامی که جوان بودم زندگی خانوادگی وحشتناکی داشتم. تنها به این دلیل به مدرسه می‌رفتم که بتوانم چند ساعتی از خانه دور باشم و خودم را میان بچه‌های دیگر گم کنم. عادت کرده بودم مثل یک سایه...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مراقب مخفی و همسر نابینا

داستان کوتاه مراقب مخفی و همسر نابینا
مسافران اتوبوس خانم جذاب و جوانی که با عصای سفید و با احتیاط از پلکان بالا می‌رفت را با دلسوزی نگاه می‌کردند. او کرایه را به راننده پرداخت کرد و سپس با کمک دستش صندلی‌ها را یافت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قاطر پیر و کار گروهی

داستان کوتاه قاطر پیر و کار گروهی
باران به‌شدت می‌بارید و مرد در حالی که ماشین خود را در جاده پیش می‌راند، ناگهان تعادل اتومبیل به‌هم خورد و از نرده‌های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد. از حسن امر، ماشین صدمه‌ای ندید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امید به زندگی و مرد نحیف و اسب نحیف‌تر

داستان کوتاه امید به زندگی و مرد نحیف و اسب نحیف‌تر
اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه‌ی شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد. مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پُرنکبت بیفتاد. مرد گفت: از آن‌جایی که...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پادشاه ایران فرورتیش و ارزش نان

داستان کوتاه پادشاه ایران فرورتیش و ارزش نان
نیمروز بود کشاورز و خانواده‌اش برای ناهار خود را آماده می‌کردند. یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده‌اند. چادری سفیدرنگ هم در آن‌جا بود که فکر می‌کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شعرهای بی‌معنی حسین مشرف اصفهانی

داستان کوتاه شعرهای بی‌معنی حسین مشرف اصفهانی
میرزا حسین مُشرِف اصفهانی، شاعری ظریف و شوخ طبع بوده که در روزگار صفویه زندگی می‌کرده است. او مباشر معاملات دیوانی بوده و چون طبع شوخی داشته به گفتن اشعار مهمل و بی‌معنی شهرت یافته بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راز دل، معامله با نوکیسه و رفاقت با کم عقل

داستان کوتاه راز دل، معامله با نوکیسه و رفاقت با کم عقل
پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن: راز دل به زن مگو، با نوکیسه (آدم تازه به‌دوران رسیده) معامله نکن و با آدم کم‌عقل رفیق نشو. بعد از این که پدر از دنیا رفت...
دنباله‌ی نوشته