داستان کوتاه روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم

داستان کوتاه روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم
می‌دانی، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم، چه اتفاقی افتاد؟ اصلا بگذار از اول برایت بگویم. قبل از این‌که حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه‌ام ریختم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یک کلاغ چهل کلاغ

داستان کوتاه یک کلاغ چهل کلاغ
یکی بود، یکی نبود. همین دور و برها مرد مغازه‌داری بود که یک روز صبح، مثل هر روز در مغازه‌اش را باز کرد. بسم اللهی گفت و وارد مغازه شد. پارچه‌ای برداشت تا ترازویش را تمیز کند که اولین مشتری وارد مغازه شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر چه خدا بخواهد

داستان کوتاه هر چه خدا بخواهد
سال‌های بسیار دور پادشاهی زندگی می‌کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می‌گفت: هر اتفاقی که رخ می‌دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد، اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عاشقانه زندگی کنید

داستان کوتاه عاشقانه زندگی کنید
همایشی برای بانوان با عنوان چگونه با همسر خود عاشقانه زندگی کنید برگزار شده بود. توی این همایش از خانم‌ها سوال شد که: چه کسانی عاشق همسران‌شون هستند؟ همه‌ی زن‌ها دستاشون رو بالا بردن.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قضای حاجت ناصرالدین شاه در سفر فرنگ

داستان کوتاه قضای حاجت ناصرالدین شاه در سفر فرنگ
نقل است که ناصرالدین شاه وقتی به اولین سفر اروپایی خود رفت، در کاخ ورسای و توسط پادشاه فرانسه از او پذیرایی شد. بعد از مراسم شام، اعلی‌حضرت سلطان صاحبقران به قضای حاجتش نیاز افتاد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بالا نرو خطرناکه

داستان کوتاه بالا نرو خطرناکه
سم، کارمند عادی یک شرکت کوچک است. روزی او به‌خاطر کارهای اضافه، بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید. او که بسیار خسته بود به خودش گفت: تا اتوبوس بیاید، کمی بخوابم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و مرد کالسکه‌ران

داستان کوتاه شیوانا و مرد کالسکه‌ران
شیوانا با شاگردش از راهی می‌گذشت. در مسیر حرکت خود، مرد کالسکه‌رانی را دید که دو پسر نوجوانش را با سروصدای بلند دعوا می‌کرد. پسربچه‌ها هم هاج‌‌وواج به پدر و عابران خیره شده بودند.
دنباله‌ی نوشته