در این بخش از مجلهی اینترنتی روز تازه، برگزیدهای از ضربالمثلهای فارسی با «حرف د» را میخوانید.
دادن به دیوانگی گرفتن به عاقلی.
دارندگی است و برازندگی.
داری طرب کن، نداری طلب کن.
داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است.
دانا داند و پرسد، نادان نداند و نپرسد.
دانا گوشت میخورد، نادان چغندر.
دانایی، توانایی است.
دانستن را کار بستن باید.
دانه دیدی، دام ندیدی. (معنی: این ضرب المثل دربارهی کسانی بهکار میرود که با خودخواهی دروغینشان دچار دردسر میشوند. (داستان کوتاه دانه دیدی، دام ندیدی))
دانهی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه - هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا.
دایهی مهربانتر از مادر.
دایهی از مادر مهربانتر را باید پستان برید.
دختر پزون.
دختر تنبل، مادر کدبانو را دوست دارد.
دختر میخواهی مادرش را ببین، کرباس میخواهی پهناش را ببین.
دختر همسایه هر چه چلتر برای ما بهتر.
دختر، تخم ترتیزک است.
دختری که مادرش تعریف بکنه برای آقاداییش خوبه.
دخل آب روان است خرج آسیای گردان.
در این دنیا دلی بیغم نباشد - اگر باشد بنی آدم نباشد.
در باغ سبز نشان دادن.
در بیابان گرسنه را شلغم پخته به ز نقرهی خام.
در بیابان لنگه کفش نعمت است.
در پس هر گریه آخر خندهایست. (مصرع نخست: مرد آخربین مبارک بندهایست.) (مولوی)
در جستن نان آبروی خویش مریز.
در جنگ، حلوا تقسیم نمیکنند.
در جوانی مستی، در پیری سستی، پس کی خداپرستی؟
در جهان هر کس که دارد نان مفت - میتواند حرفهای خوب گفت.
در جهنم عقربی هست که از دستش به مار غاشیه پناه میبرند.
در جیبش را تار عنکبوت گرفته است.
در چهل سالگی تنبور میآموزد، در گور استاد خواهد شد.
در حوضی که ماهی نیست، قورباغه سپهسالار است.
در خانهات را ببند، همسایهات را دزد نکن.
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. (معنی: شنونده اگر دانا باشد، کوچکترین نشانه برای او بس است. این ضرب المثل یادآور این است که اگر کسی بخواهد گوش بدهد، تنها یک بار گفتن هم بس است، وگرنه اگر کسی بخواهد نشنود، با هزار بار تکرار هم نخواهد شنید. این سخن بخشی از شعر زیر است:
دل گفت مرا علم لَدُنی هوس است - تعلیمم کن اگر تُرا دسترس است
گفتم که: الف، گفت: دگر؟ گفتم: هیچ - در خانه اگر کس است، یک حرف بس است (شیخ بهایی))
در خانه آرد نه، در کوچه دود تنور.
در خانه هر چه، مهمان هر که.
در خانهی بیعارهها نقاره میزنند.
در خانهی مور، شبنمی طوفان است.
در دروازه رو میشه بست، اما دهان مردم را نه. (یا در دروازه را میشه بست، اما در دهن مردم و نمیشه بست.) (معنی: هر کاری که انجام میدهیم، باز هم مردم سخنی برای خُرده گرفتن از کار ما پیدا میکنند. این ضرب المثل ما را بر پافشاری بر کردار درست خود، بدون کنشپذیری از دیگران سفارش میکند. (داستان کوتاه در دروازه رو میشه بست، اما دهان مردم را نه))
در دنیا همیشه به یک پاشنه نمیچرخد.
در دنیا یک خوبی میماند و یک بدی.
در دیزی بازه، حیای گربه کجا رفته؟
دُر ز آب شور خیزد برگ تر از چوب خشک - شهد از زنبور خیزد دانه خرما ز خار.
در زمستان یه جُل، بهتر از یه دسته گل است.
در زمستان، الو، به ز پلو.
در زیر این گنبد آبنوسی، یکجا عزاست یکجا عروسی.
در سر عقل باید بود.
در شهر کورها یک چشم پادشاه است.
در شهر نی سواران باید سوار نی شد.
در عفو لذتی است که در انتقام نیست.
در قلب هر کسی شیری نهفته است.
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. (مصرع نخست: هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود.) (حافظ)
در کف شیر نر خونخوارهای - غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟ (مولوی)
در کف هر یک اگر شمعی بدی - اختلاف از گفتشان بیرون شدی. (مولوی)
در مثل جای مناقشه نیست. (معنی: با اینکه شاید مثلی که بهکار میبریم، چندان پیوند مستقیمی به گفتگوی ما نداشته باشد، ولی این مثل میتواند دیدگاهمان را روشن کند. به راستی در گفتن مثل، سختگیری نیاز نیست؛ مهم این است که با آن مثل گفته شده، آگاهی بهدست آید. (داستان کوتاه در مثل جای مناقشه نیست))
در مسجد را نمیشود کند.
در مسجده (جلد قرآنه)، نه کندنیست نه سوزوندنی.
در ناامیدی بسی امید است.
در نمک ریختن توی دیگ باید به مرد پشت کرد.
در هفت آسمان یک ستاره ندارد.
در همیشه روی یک پاشنه نمیگردد.
در یه تخته خوردن.
درازی شاه خانم به پهنای ماه خانم در.
درخت از ریشه آب میخورد، خوشه از سر.
درخت اگر متحرک شدی ز جای بجای - نه جور اره کشیدی و نی جفای تبر. (انوری)
درخت پربار، سنگ میخورد.
درخت تو گر بار دانش بگیرد - به زیر آوری چرخ نیلوفری را. (ناصرخسرو) (معنی: با فرا گرفتن آگاهی و دانش، از آسمان سرافرازتر خواهی شد و آن را بهفرمان خود درخواهی آورد؛ یا با آگاهی و دانش میتوان بر آسمان چیره شد.)
درخت کاهلی بارش گرسنگی است.
درخت کج جز به آتش راست نمیشه.
درخت گردکان به این بلندی - درخت خربزه الله اکبر.
درخت هر چه بارش بیشتر شود، افتادهتر شود.
درختی را که در غیر فصل بار بدهد، باید از ریشه درآورد. (معنی: این ضرب المثل دربارهی کسی بهکار میرود که خوبی و مهربانی نابههنگام انجام میدهد. (داستان کوتاه درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد))
درد خودم کم بود، این هم غرغر همسایه.
درد کوه کوه میاد، مومو میره.
درز کردن.
درزی در کوزه افتاد.
درس معلم ار بود زمزمه محبتی - جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را. (نظیری نیشابوری)
دِرَم داران عالم را کرم نیست - کریمان را بدست اندر درم نیست. (سعدی)
دروازه شهر میتوان بست - نتوان دهن مخالفان بست. (سعدی)
دروغ که حناق نیست.
دروغگو کمحافظه است.
دروغ مصلحتآمیز بهتر از راست فتنهانگیز. (معنی: دروغ بههنگام، بهتر از راست بیهنگام است. این ضرب المثل نشان دهندهی آن است که هر سخن راستی نباید گفته شود. (داستان کوتاه دروغ مصلحتآمیز بهتر از راست فتنهانگیز))
دروغش از دروازه تو نمیآید. (معنی: هنگامی که کسی دروغ بزرگی بگوید، این ضرب المثل کاربرد پیدا میکند. (داستان کوتاه دروغش از دروازه تو نمیآید))
درویش از ده رانده، ادعای کدخدایی کند.
درویش را گفتند: در دکانت را ببند، دهنش را روی هم گذاشت.
درویش مومیایی، هی میگی و نمیآیی.
درویش و غنی بنده این تاج و درند - آنان که غنیترند محتاجترند. (سعدی)
دزد آب گرون میخورد.
دزد از خانهی مفلس، خجل آید برون.
دزد بازار آشفته میخواهد.
دزد باش و مرد باش. (معنی: برخی آدمها زمانی که کار نادرستی انجام میدهند، کوشش میکنند جوانمردی را فراموش نکنند و چنانچه آگاهی یابند که کارشان به کسی زیان رسانده است، کوشش میکنند آن را جبران کنند. (داستان کوتاه دزد باش و مرد باش))
دزد به یک راه میرود، صاحب مال به هزار راه.
دزد حاضر و بز حاضر.
دزد ناشی به کاهدون میزنه.
دزد نگرفته پادشاه است.
دزدی آن هم شلغم؟
دزدی که نسیم را بدزدد دزد است.
دست از آستین بیرون آوردن.
دست از پا درازتر.
دست از سر کچل برداشتن.
دست آرزو کوتاه است.
دست بالای دست بسیار است. (مصرع نخست: در جهان پیل مست بسیار است.) (سعدی)
دست بریده قدر دست بریده را میداند.
دست بشکند در آستین، سر بشکند در کلاه.
دستبوس.
دست بده ندارد. (معنی: این ضرب المثل دربارهی آدمهای تنگچشم و خسیسی بهکار میرود که برای نزدیکان خود نیز گامی برنمیدارند. (داستان کوتاه دست بده ندارد))
دست به آب رساندن.
دست به تنبک هر کس بزنی صدا میدهد.
دست به دامن شدن.
دست به دست سپرده.
دست به سیاه و سفید نزدن.
دست به عصا.
دست بیهنر کفچه گداییست.
دست بیچاره چون بجان نرسد - چاره جز پیرهن دریدن نیست. (سعدی)
دست پشت سر ندارد.
دست پیش را گرفته که پس نیفتد.
دست تنگی بدتر از دلتنگی است.
دست چپ و راست را تشخیص ندادن.
دست خالی برای تو سر زدن خوبه.
دست خر کوتاه.
دست در کاسه و مشت در پیشانی.
دست دکاندار تلخ است.
دست راستش زیر سر من.
دست رد بر سینهی کسی زدن.
دست شکسته بهکار میرود، دل شکسته بهکار نمیرود.
دست شکسته وبال گردن است.
دست کار دل و نمیکنه و دل کار دست و نمیکنه.
دست کسی را تو پوست گردو گذاشتن.
دست کسی را توی حنا گذاشتن.
دست کسی را خواندن.
دست کم گرفتن.
دست که بسیار شد، برکت کم میشود.
دست که به چوب بردی گربه دزده حساب کار خودش را میکنه.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. (مصرع نخست: پای ما لنگ است و منزل بس دراز.) (حافظ)
دست ننم درد نکنه، با این عروس آوردنش. (معنی: هرگاه عروس خانواده یا کسی که برای کاری برگزیده شده یا بهکار گرفته شده، در انجام کارهایش ناتوان بوده باشد، این ضرب المثل برای او بهکار برده میشود.)
دست و روت را بشور، من را هم بخور.
دست و رویش را با آب مردهشورخانه شسته است.
دست، دست را می شناسد.
دستت چربه، بمال سرت.
دستت چو نمیرسد به بیبی - دریاب کنیز مطبخی را. (امثال و حکم)
دستت چو نمیرسد به کوکو - خشکه پلو را فرو کو.
دستش از دنیا کوتاه است.
دستش از گور بیرون مانده.
دستش به دم گاو بند شده.
دستش به دهنش میرسد.
دستش به عرب و عجم بند شده است.
دستش به گوشت نمیرسه، میگه پیف پیف بو میده.
دستش را به کمرش گرفته که از بیگی نیفته.
دستش شیرهایست یا دستش چسبناک است.
دستش کجه.
دستش نمک نداره.
دسته گل به آب داده. (یا دسته گل به آب دادن.) (معنی: ضرب المثل دسته گل به آب دادن کنایه از تباه کردن کارهاست، که آدمی بیشتر زمانها ناخواسته آن را انجام میشود و شاید خود و دیگران را به دردسر بیندازد. به باور برخی دسته گل به آب دادن از روی بدشانسی نیز میتواند باشد. همچنین این ضرب المثل برای کسی بهکار برده میشود که پیشینه و تجربهی بدی در انجام ندادن درست کارها دارد. (داستان کوتاه دسته گل به آب دادن))
دستی از دور بر آتش داشتن.
دستی را که از من برید، خواه سگ بخورد خواه گربه.
دستی را که حاکم ببرد، یا خون ندارد یا دیه.
دستی را که نمیتوان برید، باید بوسید.
دستی که به دندان نتوان برد، ببوس. (سعدی)
دشمن دانا بلندت میکند - بر زمینت میزند نادان دوست.
دشمن دانا به از نادان دوست. (معنی: این ضرب المثل کنایه به کسانی است که دوست را به نادرستی برمیگزینند و گرفتار میشوند. (داستان کوتاه دشمن دانا به از نادان دوست))
دشمن دانا که غم جان بود - بهتر از آن دوست که نادان بود. (نظامی)
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد. (مصرع نخست: دانی که چه گفت زال با رستم گرد.) (سعدی)
دشمنان در زندان با هم دوست شوند.
دشمنی شیرینتر از اولاد نیست - شاخ گاوی بدتر از داماد نیست.
دعا خانهی صاحبش را میشناسد.
دعا کن الفبا بمیره یا دعا کن بابات بمیره، وگرنه معلم بسیار است.
دعوا سر لحاف ملانصرالدین بود. (معنی: این ضرب المثل هنگامی گفته میشود که کسی در دعوایی که به او مربوط نبوده، زیان دیده یا در یک دعوای ساختگی، مالی را از دست داده باشد. (داستان کوتاه دعوا سر لحاف ملانصرالدین بود))
دل آب شدن.
دل به دریا زدن.
دل به دل راه دارد. (معنی: مهربانی راستین آدمها به یکدیگر زمینهساز دوستی دو طرفه میشود. این ضرب المثل زمانی بهکار میرود که دو تن دلبستگی فراوانی به یکدیگر داشته و دور از هم باشند، ولی دلهای آنان یکی باشد؛ بهگونهای که این دوست داشتن در دل دیگری راه پیدا کند و او نیز مهر دوستش را در دلش حس کند.)
دل پر شدن.
دل دادن و قلوه گرفتن.
دل دل کردن.
دل سفره نیست که آدم پیش هر کس باز کنه.
دلا دیوانه شو، دیوانگی هم عالمی دارد.
دلاکها که بیکار میشوند، سر هم را میتراشند.
دلش در و طاقچه نداره.
دلش مثل آینه است.
دلم خوشه زن بگم (بیگ) اگر چه کمتر از سگم.
دلو همیشه از چاه درست در نمیآید.
دلی از عزا در آوردن.
دُم به تله ندادن.
دُم به کول گذاشتن.
دم چک کسی افتادن. (معنی: زیر سلطهی کسی گرفتار شدن. بهگونهای که اگر کسی بخواهد، میتواند او را چون پنبهی دم کمان حلاح خود، ریز ریز کند. «چک» افزار چوبی تخماقمانندی است که حلاجان برای زدن و حلاجی کردن پنبه، آن را بر زه کمان که ساییده بر تودهی پنبه است مینوازند، تا کمان افزون بر آهنگ بنگ بنگ خود، پنبه را از مواد گوناگون و دورریز جدا و پاکسازی کند. مردم استانهای فارس و کرمان به این مضراب «چک» میگویند.)
دُم خروس از جیبش پیداست.
دم خورشید کباب شدن.
دُم در آوردن.
دُم روباه از زرنگی در تله است. (معنی: کاربرد این ضرب المثل زمانی است که کسی با همهی زرنگیاش باز هم نتواند تفاوت راست و درست را بداند و در دام گرفتار شود. (داستان کوتاه دم روباه از زرنگی در تله است))
دُم سیخ کرده.
دُم کسی را چیدن.
دُم موش در خانهاش آردی نشده.
دماغش را بگیری، جانش در میآید.
دُمش را توی خمره زده است.
دنبال نخود سیاه فرستادن. (معنی: یکی از حبوبات بهکار گرفته شده در خوراکهای ایرانی نخود است. نخود گونههای گوناگونی دارد و همهی گونههای آن به همان گونه که کاشته میشوند، برداشت شده و بهکار گرفته میشوند. تنها گونهی نخود که پس از برداشت دگرگون میشود، نخود سیاه است. پس از برداشتِ این نخود، پوست سیاه آن کنده شده و به ریخت لپه درمیآید و از همانجا هم نام لپه بهخود میگیرد. پس نخود سیاه در حالت عادی و پوست نکنده، در هیچ دکانی پیدا نمیشود و کسی هم به دنبالش نمیگردد. اصطلاح «دنبال نخود سیاه فرستادن» زمانی بهکار میرود که کسی را به دنبال پیدا کردن چیزی که هرگز پیدا نمیشود بفرستند و خود آن کس هم میداند که خواستهاند او را با این کار از سر باز کنند یا دست به سر کنند تا او از کارهای آنان آگاهی پیدا نکند.)
دندان اسب پیشکشی را نمیشمارند.
دندان تیز کردن.
دندان روی جگر گذاشتن.
دندانگِرد.
دندانی را که درد میکند باید کند انداخت دور.
دنده را شتر شکست، تاوانش را خر داد.
دندهاش پهن است.
دنیا پس مرگ من، چه دریا چه سراب.
دنیا جای آزمایش است، نه جای آسایش.
دنیا دار مکافاته.
دنیا دُمش درازه.
دنیا دو روزه.
دنیا را آب ببرد او را خواب می برد.
دنیا را هر طور بگیری، همانطور میگذره.
دنیا که میگن دو روزه، الباقیش روز به روزه.
دنیا محل گذر است.
دنیا همین صد سال اولش سخت است.
دنیا رو آب ببره فلانی را خواب میبره.
دنیایش مثل آخرت یزید است.
دو به شک.
دو بههم زنی.
دو پا داشت دو پای دیگر هم قرض کرد.
دو پا را در یک کفش کردن.
دو تا در را پهلوی هم میگذارند، برای این است که به درد هم برسند.
دو خروس بچه از یک مرغ پیدا میشوند، یکی ترکی میخونه یکی فارسی.
دو دستماله میرقصه.
دو دوزه بازی کردن.
دو زاری کسی افتادن. (یا دو زاریش کج است.) (معنی: این اصطلاح به زمانی که در ایران از سکههای ۲ ریالی و همانند آن برای تلفن کردن بهره گرفته میشد، باز میگردد. هنگامی که سکهی ۲ ریالی کج بود و از سوی دستگاه تلفن همگانی پذیرفته نمیشد یا درون قلک آن نمیافتاد و خط آزاد نمیگردید، میگفتند دو زاریش کج است و زمانی که سکه کج نبود و از سوی دستگاه تلفن همگانی پذیرفته میشد یا درون قلک آن میافتاد و خط آزاد میشد، میگفتند دو زاریش افتاد. امروزه به کسی که دیر به نکتهای پی ببرد، میگویند دو زاریش کج است و هنگامی که به نکته پی ببرد، میگویند دو زاریش افتاد.)
دو صد گفته چو نیم کردار نیست. (مصرع نخست: برزگی سراسر به گفتار نیست.) (فردوسی)
دو صد من استخوان باید که صد من بار بر دارد.
دو قرص نان اگر از گندم است اگر از جو - دو تای جامه اگر کهنه است اگر از نو. (ابن یمین)
دو قورت و نیمش باقی است. (یا دو قورت و نیمش هم باقیه.) (معنی: کسی که بهجای سپاسگزاری از یاری و مهربانی دیگری با پررویی و چشمداشت بیجا، طلبکار هم میشود. همچنین این ضرب المثل برای کسانی بهکار میرود که حق خود را گرفتهاند، ولی هنوز هم فزونخواهی میکنند و آزمندند. (داستان کوتاه دو قورت و نیمش هم باقیه))
دو تا گاو رو کنار هم ببندی، همرنگ نشن هم خم میشن.
دوباره بسم الله. (معنی: این ضرب المثل دربارهی کسانی بهکار میرود که هنوز یک کار را به پایان نرسانیده، به دنبال کار دیگری میروند. (داستان کوتاه دوباره بسم الله))
دود از سر بلند شدن.
دود از کنده بلند میشود.
دود چراغ خوردن.
دود شدن و به آسمان رفتن.
دود، روزنهی خودش و پیدا میکنه.
دودش تو چشم خودت میره.
دودکش آتش نمیگیرد، مگر از داخل.
دور اول و بدمستی؟
دور دور میرزا جلاله، یک زن به دو شوهر حلاله.
دورهی وانفسا.
دوری و دوستی.
دوست آن است که بگریاند؛ دشمن آن است که بخنداند.
دوست خوب، در روز بد شناخته شود.
دوست مرا یاد کند یک هله پوک.
دوست همه کس، دوست هیچ کس نیست.
دوستی با مردم دانا نکوست. (معنی: این ضرب المثل دربارهی کسانی بهکار میرود که از خوشبختی به سبب دوستی با آدمهای دانا آگاهی دارند و میدانند دوستی با آنان تا چه اندازه برایشان سودمند و راهگشا است. (داستان کوتاه دوستی با مردم دانا نکوست))
دوستی با هر که کردم خصم مادرزاد شد - آشیان هر جا گرفتم لانه صیاد شد.
دوستی به دوستی در، جو بیار زردآلو ببر.
دوستی خاله خرسه. (معنی: این ضرب المثل زمانی بهکار میرود که کسی بخواهد به دوستش مهربانی کند، ولی از روی نادانی به دوست خود زیان میرساند. این آدم در پایان از کار خود پشیمان میشود، ولی پشیمانی او سودی ندارد و پیشامد ناگواری که نباید، رخ داده است. (داستان کوتاه دوستی خاله خرسه))
دوستی دوستی از سرت میکنند پوستی؟
دوغ خانگی ترش است.
دوغ و دوشاب برایش یکی است.
دولا پهنا حساب کردن.
ده انگشت را خدا برابر نیافریده.
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. (سعدی)
دِه برای کدخدا خوب است و برادرش.
دهن داره یه گاله، لقمه داره نواله، چشمها داره نخودچی، ابرو نداره هیچی.
دهن گرم شدن.
دهن لق.
دهنش آستر داره.
دهنش چاک و بست نداره.
دیدار به قیامت.
دیده میبیند، دل میخواهد.
دیر آمده، زود میخواهد برود.
دیر زاییده، زود میخواد بزرگ کنه.
دیشب همه شب کمچه زدی، کو حلوا؟
دیگ به دیگ میگه روت سیاه، سهپایه میگه صل علی.
دیگ را آتش به جوش میآورد، انسان را حرف.
دیگ شراکت جوش نمیآید.
دیگ ملانصرالدین است.
دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند. (معنی: این ضرب المثل هنگامی بهکار برده میشود که کسی کارهای نیک و ماندگاری را بدون هیچ چشمداشتی انجام دهد، تا آیندگان از آن بهرمند و کامیاب شوند. (داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند))
دیگی که واسهی من نجوشه، سر سگ توش بجوشه.
دیوار حاشا بلند است.
دیوار موش داره، موش هم گوش داره.
دیواری از دیوار من کوتاهتر گیر نیاوردی؟
دیوان بلخ. (معنی: دیوان بلخ یا «صد رحمت به دیوان بلخ» یا «دیوان بلخ است» یا «مگر دیوان بلخ است» ضرب المثلی است از شهر باستانی بلخ، که پیشتر از بزرگترین شهرهای خراسان بزرگ بوده و امروزه بخشی از کشور افغانستان است. در لغتنامهی دهخدا، برای بازگویی «دیوان بلخ» آمده: «گویند در شهر بلخ، قاضیان شرع، احکام نادرستی صادر میکردند. بیگناهان را بزهکار و گناهکاران را معصوم جلوه میدادند. از این رو دیوان بلخ ضرب المثل هر دادگاه و محکمهای شده است که احکام آن برخلاف حق باشد. یعنی در اینجا قانون و عدالتی برای رسیدگی به مظالم نیست.» چندین داستان از دیوان بلخ بازگو شده که برجستهترین این داستانها اینها هستند: داستان کوتاه خر ما از کرگی دم نداشت، داستان کوتاه زنده به گور کردن، داستان کوتاه حق با شماست، داستان کوتاه قاضی دیوان بلخ)
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید. (معنی: هر کس از دیدن و بودن با همجنس، همزبان و هماندیشِ همانند خودش شادمان میشود. این ضرب المثل زمانی بهکار برده میشود که کسی پس از زمانی دراز همدم خود را بیابد و از اینکه همانندی و همسویی بسیاری با هم دارند، خوشحال شود. (داستان کوتاه دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید))
گردآوری: فرتورچین