داستان کوتاه قدر فرصت‌ها را بدانیم

داستان کوتاه قدر فرصت‌ها را بدانیم
شخصی گرسنه بود. برای او کلم آوردند! اولین بار بود که کلم را می‌دید. پس با خود گفت: «حتما میوه‌ای درون این برگ‌ها است.» اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد. اما زیرش به برگ دیگری رسید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سه تار مو

داستان کوتاه سه تار مو
روزی زنی از خواب بیدار می‌شود و در آینه نگاه می‌کند و متوجه می‌شود که فقط سه تار مو روی سرش مانده. به خود می‌گوید: فکر می‌کنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم؟ همین کار را می‌کند و روز را به‌خوشی می‌گذراند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تمام لذت دنیا

داستان کوتاه تمام لذت دنیا
در یکی از روزها شیوانا از روستایی می‌گذشت که به دو کشاورز برخورد می‌کند. هر یک از او می‌خواهند که دعایی برای‌شان داشته باشد. شیوانا رو به کشاورز اول می‌کند و می‌گوید: تو خواستار چه هستی؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مواظب باشید رویاهایتان را ندزدند

داستان کوتاه مواظب باشید رویاهایتان را ندزدند
دوستی به‌نام مونتی رابرتز دارم، که صاحب یک مرتع پرورش اسب در سان سیدرو است. بار آخری که آن‌جا بودم پس از معرفی کردن من به مهمانان گفت: بگذارید بهتان بگویم چرا به جک اجازه می‌دهم از خانه‌ام استفاده کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زندگی واقعی و اسکندر مقدونی

داستان کوتاه زندگی واقعی و اسکندر مقدونی
اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالا ناحیه‌ی خراسان) حمله می‌کند. ولی با کمال تعجب مشاهده می‌کند که دروازه‌ی آن شهر باز است و با این‌که خبر آمدن او در شهر پیچیده بود...
دنباله‌ی نوشته