داستان کوتاه مواظب باشید رویاهایتان را ندزدند

داستان کوتاه مواظب باشید رویاهایتان را ندزدند
دوستی به‌نام مونتی رابرتز دارم، که صاحب یک مرتع پرورش اسب در سان سیدرو است. بار آخری که آن‌جا بودم پس از معرفی کردن من به مهمانان گفت: بگذارید بهتان بگویم چرا به جک اجازه می‌دهم از خانه‌ام استفاده کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زندگی واقعی و اسکندر مقدونی

داستان کوتاه زندگی واقعی و اسکندر مقدونی
اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالا ناحیه‌ی خراسان) حمله می‌کند. ولی با کمال تعجب مشاهده می‌کند که دروازه‌ی آن شهر باز است و با این‌که خبر آمدن او در شهر پیچیده بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پسرک نابینا و تغییر نگرش

داستان کوتاه پسرک نابینا و تغییر نگرش
وقتی که نشستم تا مطالعه کنم، نیمکت پارک خالی بود. در زیر شاخه‌های طویل و پیچیده‌ی درخت بید کهنسال، دلسردی از زندگی دلیل خوبی برای اخم کردنم شده بود، چون دنیا می‌خواست مرا درهم بکوبد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قدرت کلمات بر زندگی کاترین رایان

داستان کوتاه قدرت کلمات بر زندگی کاترین رایان
هنگامی که جوان بودم زندگی خانوادگی وحشتناکی داشتم. تنها به این دلیل به مدرسه می‌رفتم که بتوانم چند ساعتی از خانه دور باشم و خودم را میان بچه‌های دیگر گم کنم. عادت کرده بودم مثل یک سایه...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مراقب مخفی و همسر نابینا

داستان کوتاه مراقب مخفی و همسر نابینا
مسافران اتوبوس خانم جذاب و جوانی که با عصای سفید و با احتیاط از پلکان بالا می‌رفت را با دلسوزی نگاه می‌کردند. او کرایه را به راننده پرداخت کرد و سپس با کمک دستش صندلی‌ها را یافت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امید به زندگی و مرد نحیف و اسب نحیف‌تر

داستان کوتاه امید به زندگی و مرد نحیف و اسب نحیف‌تر
اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه‌ی شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد. مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پُرنکبت بیفتاد. مرد گفت: از آن‌جایی که...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زنانی که باعث موفقیت شرکت بنز شدند

داستان کوتاه زنانی که باعث موفقیت شرکت بنز شدند
صنعت خودروسازی جهان بدون شرکت بنز احتمالا راه دیگری را می‌پیمود و در وضعیت فعلی قرار نداشت و بنیانگذار شرکت بنز نیز احتمالا اگر مادر دیگری داشت، راه دیگری را پیموده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرثیه‌ای برای یک مگس

داستان کوتاه مرثیه‌ای برای یک مگس
دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه‌ام می‌گشت، جنازه‌اش را روی میز کارم پیدا کردم. یک هفته بود که با هم زندگی می‌کردیم. شب‌ها که دیر می‌خوابیدم، تا آخرین دقیقه‌ها دور سرم می‌چرخید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و یادگیری ضربات برق‌آسا

داستان کوتاه شیوانا و یادگیری ضربات برق‌آسا
روزی پسری نزد شیوانا آمد و به او گفت که یکی از افسران امپراتوری مزاحم او و خانواده‌اش شده است و هر روز به نحوی آن‌ها را اذیت می‌کند. پسر جوان گفت که افسر گارد امپراتور مبارزی بسیار جنگاور است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حاکم نیشابور و کشاورز

داستان کوتاه حاکم نیشابور و کشاورز
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید. حاکم پس از دیدن آن مرد بی‌مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
دنباله‌ی نوشته