پادشاهی فیلهای زیادی داشت. اما یکی از آنها بسیار قدرتمند، ماهر و در مهارتهای جنگی بهترین بود. او همیشه موفق و پیروز از میدانهای نبرد باز میگشت و بدین ترتیب محبوبترین فیل پادشاه شده بود.
دختر کوچکی در یک کلبهی محقر دور از شهر، در یک خانوادهی فقیر به دنیا آمده بود. زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده و او نوزاد زودرس، ضعیف و شکنندهای بود، طوریکه همه شک داشتند او زنده بماند.
بازرگانی پسرش را برای آموختن راز خوشبختی نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قلهی کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود...
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم. لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد. بعد با هر کدام از این سه آرزو سه آرزوی دیگر آرزو کرد.
مدیر شرکتی روی نیمکتی در پارک نشسته بود و سرش را بین دستانش گرفته بود و به این فکر میکرد که آیا میتواند شرکتش را از ورشکستگی نجات دهد یا نه. بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود...
روزی روانپزشک بیمارستان نظامی شهر پازه والک در شمال آلمان متوجه شد اکثر سربازان تحت درمان او تمارض میکنند تا دوباره به میدان نبرد اعزام نشوند، اما ماجرای یک کمک سرجوخهی نابینا فرق میکرد.
پدری هنگام مرگ به فرزندش گفت: فرزندم تو را سه وصیت دارم. امیدوارم به این سه وصیت من توجه کنی. اگر خواستی ملکی بفروشی، ابتدا دستی به سر و رویش بکش و بعد آن را بفروش!
به مدت چندین سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنیا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم و این در حالی بود که از آن مکان نفرت داشتم.
مردی که همسرش را از دست داده بود، دختر سه سالهاش را بسیار دوست میداشت. دخترک به بیماری سختی مبتلا شد. پدر به هر دری زد تا کودک سلامتیاش را دوباره بهدست آورد.
در سال ۱۹۲۶، ادوین هربرت لند، پس از یک سال تحصیل در دانشگاه هاروارد، ترک تحصیل میکند تا خودش بر روی پولاریزاسیون نور تحقیق کند. دو سال بعد، او فیلتر پولاریزهی نور را اختراع و ثبت میکند.