داستان کوتاه ابوسعید ابوالخیر در حمام

داستان کوتاه ابوسعید ابوالخیر در حمام
ابوسعید ابوالخیر با پیری در حمام بود. پیر از گرمای دلکش و هوای خوش حمام فصلی تمام گفت. ابوسعید گفت: می‌دانی چرا این جایگاه خوش است؟ پیر گفت: چون شیخی مثل تو در این حمام است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بی‌ارزش بودن رنج‌های ما برای دنیا

داستان کوتاه بی‌ارزش بودن رنج‌های ما برای دنیا
روزی شیوانا از مقابل خانه‌ی مرد ثروتمندی عبور می‌کرد. مرد ثروتمند روی بالکن خانه ایستاده بود و جاده را نگاه می‌کرد. وقتی شیوانا را دید از همان بالای بالکن با صدای بلند گفت: استاد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهلول، هارون و صیاد

داستان کوتاه بهلول، هارون و صیاد
آورده‌اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج بودند. بهلول بر آن‌ها وارد شد. او هم نشست و به تماشای آن‌ها مشغول شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حضرت سلیمان و عزرائیل

داستان کوتاه حضرت سلیمان و عزرائیل
گویند بامداد روزی مردی وحشت‌زده خدمت سلیمان پیامبر رسید. حضرت سلیمان دید از شدت ترس رویش زرد و لبانش کبود گشته، سوال کرد: ای مرد مومن! چرا چنین شدی؟ سبب ترس تو چیست؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کشیش در هواپیمای طوفان زده

داستان کوتاه کشیش در هواپیمای طوفان زده
کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او می‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند. می‎رفت تا خلق خدا را هدایت کند و به‌سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امور بدان گونه که می‌نمایند نیستند

داستان کوتاه امور بدان گونه که می‌نمایند نیستند
فرشته‌ای پیر، ماموریتی در زمین بر عهده داشت، فرشته‌ای جوان نیز با او همراه شد. آن‌ها برای گذراندن شب، در خانه‌ی یک خانواده‌ی ثروتمند فرود آمدند. رفتار خانواده نامناسب بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عابد و ابلیس

داستان کوتاه عابد و ابلیس
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می‌پرستند! عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به‌صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد.
دنباله‌ی نوشته