داستان کوتاه امور بدان گونه که می‌نمایند نیستند

داستان کوتاه امور بدان گونه که می‌نمایند نیستند
فرشته‌ای پیر، ماموریتی در زمین بر عهده داشت، فرشته‌ای جوان نیز با او همراه شد. آن‌ها برای گذراندن شب، در خانه‌ی یک خانواده‌ی ثروتمند فرود آمدند. رفتار خانواده نامناسب بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عابد و ابلیس

داستان کوتاه عابد و ابلیس
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می‌پرستند! عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به‌صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و کاهن معبد

داستان کوتاه شیوانا و کاهن معبد
روزی پسربچه‌ای نزد شیوانا رفت و گفت: مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به‌خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی‌گناهم را نجات دهید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر چه خدا بخواهد

داستان کوتاه هر چه خدا بخواهد
سال‌های بسیار دور پادشاهی زندگی می‌کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می‌گفت: هر اتفاقی که رخ می‌دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد، اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سه پند از زبان گنجشک

داستان کوتاه سه پند از زبان گنجشک
حکایت کرده‌اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى رنگین و لطیف، به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: در من فایده‌اى براى تو نیست.
دنباله‌ی نوشته