داستان کوتاه هر که نقش خویش می‌بیند در آب

داستان کوتاه هر که نقش خویش می‌بیند در آب
یکی بود، یکی نبود. پیرزن و پیرمردی بودند که فقط دو دختر داشتند. دخترها شوهر کرده و از پیش آن‌ها رفته بودند. روزی از روزها پیرمرد برای سر زدن به دخترها و دامادهایش از خانه خارج شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری

داستان کوتاه قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری
روزی طلبه‌ی جوانی که در زمان شاه عباس در اصفهان درس می‌خواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده‌ام و می‌خواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شکم را پهنش کنی دشت است

داستان کوتاه شکم را پهنش کنی دشت است
روزگار اسکندر بود. کار لشگرکشی و جنگ اسکندر پیش رفت و پیش رفت تا به چین رسید. اما بر خلاف انتظار او نه لشگری در برابرش مقاومت کرد و نه سپاه و فرمانده‌ای به جنگش آمد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اسب لاغر میان به کار آید

داستان کوتاه اسب لاغر میان به کار آید
پادشاهی چند فرزند داشت که از میان آن‌ها یکی کوتاه قد و لاغر اندام بود و دیگر برادرانش بلند قد و زیبا روی بودند. پادشاه همیشه با کراهت و استحقار در وی نظر می‌کرد. پسر از روی هشیاریش...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اندازه نگه‌دار که اندازه نکوست

داستان کوتاه اندازه نگه‌دار که اندازه نکوست
یکی از شاهان، شبی را تا بامداد با خوشی و عیش به‌سر آورد و در آخر آن شب گفت: ما را به جهان خوشتر از این یکدم نیست - کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست. فقیری صبور که در بیرون کاخ...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه برای خوردن سپهسالار، برای دعوا بنه‌پا

داستان کوتاه برای خوردن سپهسالار، برای دعوا بنه‌پا
می‌گویند دو برادر بودند که همیشه و همه‌ی اوقات حتی در سفر هم با هم بودند. چون در قدیم دزد سر گردنه زیاد بود، در سفرها عده‌ای جلو می‌رفتند و جاده و گردونه را می‌پاییدند و راه را برای کاروان باز می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

داستان کوتاه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
مردی پارسا به بازار شهر رفت و گاوی خرید و به‌سوی خانه‌اش بازگشت. گاو، درشت و چالاک بود. برای همین در میان راه، دزدی هوس کرد که آن را تصاحب کند. لذا سایه به سایه‌ی مرد پارسا به‌راه افتاد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یار از من چغندر پخته می‌خواهد

داستان کوتاه یار از من چغندر پخته می‌خواهد
در سال ۱۲۵۰ قمری که فتحعلی‌شاه درگذشت، فرزندان زیادی که در سن خردسالی و کودکی بودند از وی باقی ماندند و چون بیشتر آنان بزرگتری نداشتند که آن‌ها را تربیت کند، بدین جهت خیلی از آنان خوب تربیت نشدند...
دنباله‌ی نوشته