داستان کوتاه گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

داستان کوتاه گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
روزی روزگاری، رستم پهلوان نامدار ایرانی تازه از جنگ با افراسیاب پهلوانی تورانی بازمی‌گشت. رستم در این جنگ توانسته بود افراسیاب را شکست دهد و به‌همین دلیل سرخوش و راضی وارد ایران شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یک صبر کن و هزار افسوس مخور

داستان کوتاه یک صبر کن و هزار افسوس مخور
پادشاهی بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. سال‌های سال بود که ازدواج کرده بود، اما خدا به او و همسرش فرزندی نداده بود. پادشاه و زنش از این که بچه نداشتند، خیلی غمگین و ناراحت بودند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر چیزی تازه‌اش خوبه الا دوست

داستان کوتاه هر چیزی تازه‌اش خوبه الا دوست
روزی روزگاری، دو دوست قدیمی که سالیان سال با هم دوست و یار بودند و به‌قول معروف نان و نمک یکدیگر را خورده بودند شروع به کار معامله و دادوستد کردند. این دوستان هر چند وقت یک‌بار با یکدیگر معامله می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کفگیر به ته دیگ خورده

داستان کوتاه کفگیر به ته دیگ خورده
از زمان‌های قدیم تا همین الان برای پخت زیاد برنج از قابلمه‌های بزرگی به‌نام دیگ استفاده می‌کنند که جنس آن‌ها معمولا از فلز مس است. برای کشیدن و هم زدن غذای درون دیگ هم از کفگیر فلزی استفاده می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فواره چون بلند شود، سرنگون شود

داستان کوتاه فواره چون بلند شود، سرنگون شود
هنگامی که هارون الرشید خلیفه‌ی دولت عباسی بود، وزیر کارآمد و با ذکاوتی به نام جعفر برمکی داشت، که خیلی مورد توجه و علاقه‌ی هارون الرشید بود. یک روز هارون الرشید با جعفر برمکی...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عاقبت گرگ زاده گرگ شود

داستان کوتاه عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر می‌بردند و سر راه غافله‌ها را گرفته و به قتل و غارت می‌پرداختند و موجب ناامنی شده بودند. فرماندهان اندیشمند کشور، برای مشورت به گردهم نشستند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پاشنه‌ی آشیل

داستان کوتاه پاشنه‌ی آشیل
آشیل نام فردی از فرماندهان بزرگ کشور یونان بوده که وقتی پا به جهان گذاشته، مادرش او را از پاشنه‌ی پایش گرفته و کل بدن کودک را در یک شط افسانه‌ای فرو کرده است. به این وسیله او قصد داشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قسم حضرت عباس را باور كنم یا دم خروس را

داستان کوتاه قسم حضرت عباس را باور كنم یا دم خروس را
روزی روزگاری دزدی وارد دهی شد. حوالی ظهر بود و كوچه‌ها خلوت. هر چه گشت چیزی پیدا نكرد. كم كم داشت ناامید می‌شد كه صدای خروسی را از خانه‌ای شنید. خانه‌ای بسیار بزرگ كه ساختمانی وسط آن قرار داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را

داستان کوتاه قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را
خروس بسیار زیبایی در یک جنگل دور زندگی می‌کرد، ‌او بال و پری به‌رنگ طلا داشت و تاج قرمز سرش مثل تاج شاهان توجه همگان را به خود جلب می‌کرد، خلاصه خروس آن قدر زیبا بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زد که زد، خوب کرد که زد

داستان کوتاه زد که زد، خوب کرد که زد
می‌گویند یک روز زنی که شغلش ماست فروشی بود، ظرف ماستش را روی سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می‌برد. در راه با خودش فکر کرد که ماست را می‌فروشم و از قیمت آن چند تا تخم مرغ می‌خرم.
دنباله‌ی نوشته