عروس خودپسندی، آشپزی بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگی میكرد. مادرشوهر پخت و پز را بهعهده داشت. یک روز مادرشوهر مریض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند. عروس میخواست پلو بپزد، ولی بلد نبود.
یکی از پادشاهان عمرش بهسر آمد و دار فانی را بدرود گفت و بهسوی عالم باقی شتافت. چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد بامداد نخستین روز پس از مرگش اولین کسی که از دروازهی شهر درآید...
شجاعالسلطنه، پسر فتحعلیشاه، یک وقتی حاکم کرمان بود. اسم کوچکش حسنعلی میرزا بود. او در کرمان تجربه کرده بود و متوجه شده بود که ترکههای نازک انار میتواند کار سیخ کباب را بکند.
یکی بود، یکی نبود، بازرگانی بود که بعد از سالها کسب و کار و تجارت، دچار مشکل شده بود. هر چه میخرید، ارزان میشد، هر چه میفروخت و از چنگش درمیآمد، یکباره گران میشد.
میگویند روزی عقربی به نزد قورباغهای که بر لب برکه نشسته بود میآید و از آن میخواهد که او را بر پشت خود سوار کرده و به خانهاش که در طرف دیگر برکه بود ببرد. قورباغه دوست داشت که این کار را بکند...
برای این ضرب المثل سه وجه تسمیه و ریشه نام بردهاند: وجه تسمیهی نخست مربوط به عالم موسیقی است. وجه تسمیهی دوم مربوط به سکهی نقرهای ته جیب است و وجه تسمیهی سوم مربوط به دست زدن به سیم فاز و هلاک شدن است.
مردی در صحرا شترش را گم کرد. او در جستجوی شترش بود تا به پسرک باهوشی رسید. از پسرک سراغ شترش را گرفت. پسر چند سوال از مرد پرسید. از او پرسید آیا یک چشم شتر کور بود؟
مردی در بازار شهری حجره داشت و آوازهی خساست و تنگ نظری او، ورد زبان مردم شهر بود، بهطوری که اگر کسی میخواست مردی را به خساست مثال بزند نام او را میآورد.
شتری از صاحب خود به شتری دیگر شکایت کرد که همواره بارهای گران بر پشت من میگذارد و مرا طاقت تحمل آن نیست. شتر پرسید: بار او چه چیز است که از حمل آن عاجزی؟ گفت: اغلب اوقات نمک است.
آقامحمدخان قاجار در دوران سلطنت خویش، دو بار به جنگ روسها و فتح گرجستان شتافت. بار اول در سال ۱۰۲۹ هجری قمری با شصت هزار سپاهی به گرجستان عزیمت کرد و هراکلیوس، فرماندار آنجا را...