داستان کوتاه گردش پول و اسکناس ۱۰۰ دلاری

داستان کوتاه گردش پول و اسکناس ۱۰۰ دلاری
درست هنگامی که همه‌ی مردم شهر در یک بدهکاری به‌سر می‌برند و هر کدام بر مبنای اعتبارشان زندگی را گذران می‌کنند، مردی بسیار ثروتمند وارد شهر می‌شود. او وارد تنها هتل شهر می‌شود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فیل سفید

داستان کوتاه فیل سفید
نوع کمیابی از فیل‌ها وجود دارند که رنگ آن‌ها قرمز-قهوه‌ای است و وقتی پوست آن‌ها خیس باشد رنگ پوست، صورتی روشن خواهد بود. در زمان‌های دور در جنوب شرقی قاره‌ی آسیا، به این نوع فیل‌ها، فیل سفید می‌گفتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد، نه توان مالی

داستان کوتاه بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد، نه توان مالی
تابستان شده بود و هوا خیلی گرم بود. به آپارتمان جدیدی رفته بودیم که کولر نداشت. کولری خریدم. برای بردن کولر به پشت‌بام دو تا کارگر گرفتم. کارگرها گفتند که ۴۰ هزار تومان می‌گیرند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مردی که بازیگر شد

داستان کوتاه مردی که بازیگر شد
مرد هر روز دیر سر کار حاضر می‌شد، وقتی می‌گفتند: چرا دیر می‌آیی؟ جواب می‌داد: یک ساعت بیشتر می‌خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی‌گیرم!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه موسسه‌ی اتومبیل کرایه‌ی دو دوست

داستان کوتاه موسسه‌ی اتومبیل کرایه‌ی دو دوست
مایکل و جک، به‌صورت شریکی، یک موسسه‌ی اتومبیل کرایه داشتند. این دو در شرایط مالی بدی به‌سر می‌بردند. وضعیت کسب و کارشان وخیم بود و خبری از درآمد نبود. اختلاف نظر در مدیریت موسسه هم شرایط را بدتر می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دهقان و مشورت با همسایه

داستان کوتاه دهقان و مشورت با همسایه
دهقانی در مزرعه‌اش یک مرغدانی بزرگ داشت. چند روز بود که تعدادی از مرغ‌های او می‌مردند. نمی‌دانست چه باید بکند، برای همین از همسایه‌اش مشورت خواست. همسایه پرسید: چه غذایی به مرغ‌ها می‌دهی؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ادوین هربرت لند و ذهن باز یک کودک

داستان کوتاه ادوین هربرت لند و ذهن باز یک کودک
در سال ۱۹۲۶، ادوین هربرت لند، پس از یک سال تحصیل در دانشگاه هاروارد، ترک تحصیل می‌کند تا خودش بر روی پولاریزاسیون نور تحقیق کند. دو سال بعد، او فیلتر پولاریزه‌ی‌ نور را اختراع و ثبت می‌کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کجا هستید

داستان کوتاه کجا هستید
آورده‌اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت‌وگویی به شرح زیر صورت گرفت: بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می‌تونم ازت بپرسم؟ شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بی‌عرضه

داستان کوتاه بی‌عرضه
چند روز پیش، خانم یولیا واسیلی یونا، معلم سرخانه‌ی بچه‌ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم: بفرمایید بنشینید یولیا واسیلی یونا! بیایید حساب و کتاب‌مان را روشن کنیم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شاپور پادشاه ساسانی و شمشیر زیبای آهنگر

داستان کوتاه شاپور پادشاه ساسانی و شمشیر زیبای آهنگر
آهنگری شمشیر بسیار زیبایی تقدیم شاپور پادشاه ساسانی نمود. شاپور از او پرسید: چه مدت برای ساختن این شمشیر زمان گذاشته‌ای؟ آهنگر پاسخ داد: یک سال تمام. پادشاه ایران باز پرسید...
دنباله‌ی نوشته