مجله‌ی اینترنتی روز تازه

آخه این چه خونه‌ایه. از دست این حسن. برادرم هم خونه برای من پیدا می‌کنه. یک هفته است سه چهار تا خونه رفتم، ولی هیچ‌کدام را نپسندیدم. هر کدام یه ایرادی دارند. اولی یک خونه‌ی ویلایی بود.

دنباله‌ی نوشته

بیش از پنجاه سال پیش، «لیو» که یک جوان ۱۹ ساله بود، عاشق یک زن ۲۹ ساله بیوه به نام «ژو» شد. در آن زمان عشق یک مرد جوان به یک زن مسن‌تر، غیر اخلاقی بود و پسندیده نبود.

دنباله‌ی نوشته

در دوران عضدالدوله دیلمی مردی نزد قاضی شهر مال فراوانی به امانت نهاد و به حج رفت. چون بازگشت و مال خویش خواست، قاضی انکار کرد. صاحب مال شکایت نزد امیر عضدالدوله برد.

دنباله‌ی نوشته

یک روز مردی به نزد تاجری رفت و طلب قرض کرد و گفت: مقداری سکه به من بدهید تا با آن کار کنم و تشکیل خانواده دهم. اطمینان داشته باشید آن را پس خواهم آورد. تاجر به او گفت...

دنباله‌ی نوشته

پدر محمد تقی بهار نیز مانند خود او لقب ملک الشعرایی داشته است. وقتی بهار جوان بعد از مرگ پدر مطرح شد و مدعی عنوان ملک الشعرایی، برخی در قوت طبع شعر او تردید کردند و او را به امتحانی بسیار دشوار مکلف نمودند.

دنباله‌ی نوشته

در آغاز سال ۱۲۶۶ قمری ملک التجار روسیه «ویش قرتسوف» سماوری با یک دست ظرف چایخوری برای «امیرکبیر» ارمغان فرستاد. امیر همان سماور را برای یکی از صنعتگران زبردست...

دنباله‌ی نوشته

یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی می‌ده. چایی رو که میارن یه کمیشو می‌خوره، باقیشو می‌پاشه به مهموندار. مهموندار می‌گه: چرا این کارو کردی؟ کلاغه می‌گه: دلم خواست...

دنباله‌ی نوشته

فردریک کبیر یا فریدریش کبیر، که از سال ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ بر کشور آلمان حکومت می‌کرد، معتقد به آزادی اندیشه بود و رشد فکری مردم را در گرو آن می‌دانست. او یک روز سوار بر اسب با همراهانش...

دنباله‌ی نوشته

بوقلمونی، گاوی بدید و بگفت: در آرزوی پروازم اما چگونه، ندانم. گاو پاسخ داد: گر ز تپاله‌ی من خوری قدرت بر بال‌هایت فتد و پرواز کنی. بوقلمون خورد و بر شاخی نشست. تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید.

دنباله‌ی نوشته

اوایل ترم بود. صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه. چون عجله داشتم به‌جای ۵۰۰۰ تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون. سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از دخترای آس و خوشگل کلاس جلو نشسته.

دنباله‌ی نوشته