مسافر تاکسى آهسته روى شونهى راننده زد. چون میخواست ازش یه سوال بپرسه. راننده داد زد، کنترل ماشین رو از دست داد، نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس، از جدول کنار خیابون رفت بالا، نزدیک بود که چپ کنه.
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان میتوانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد. این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر میرفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.
چرچیل وزیر چاق بریتانیا به برنارد شاو که وزیر لاغری بود گفت: هر کس تو را ببیند فکر میکند بریتانیا را فقر غذایی فرا گرفته است. برنارد شاو جواب داد: و هر کس تو را ببیند علت این فقر را میفهمد.
خواب دیدم در خواب گفتگویی با خدا داشتم. خدا گفت: پس میخواهی با من گفتگو کنی؟ گفتم: اگر وقت داشته باشید. خدا لبخند زد و گفت: وقت من ابدیست. چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی از من بپرسی؟
قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب، زیبا، جذاب و... این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها، توقعات من برای انتخاب همسر آیندهام بودند. توقعاتی که بیکم و کاست همهی آنها را حق مسلم خودم میدانستم.
مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد. مرد گفت: من همیشه سعی کردهام در زندگی به خداوند معتقد باشم. همسرم هم همینطور.
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا میکرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود.
شجاعالسلطنه، پسر فتحعلیشاه، یک وقتی حاکم کرمان بود. اسم کوچکش حسنعلی میرزا بود. او در کرمان تجربه کرده بود و متوجه شده بود که ترکههای نازک انار میتواند کار سیخ کباب را بکند.
ناصرالدین شاه قاجار در ۲۵ تیر سال ۱۲۱۰، در روستای کهنمو در نزدیکی اسکو یکی از شهرهای استان آذربایجان شرقی زاده و در ۱۲ اردیبهشت سال ۱۲۷۵ و در ۶۵ سالگی بهدست میرزا رضا کرمانی در شهر ری کشته شد.
در زمانهای خیلی خیلی دور، پادشاهی بود که دلش میخواست همیشه لباسهای خوب بپوشد. خیاطهای مخصوص شاه، هر روز یک لباس تازه برای او میدوختند. روزی رسید که خیاطهای او دیگر نتوانستند...