داستان کوتاه من می‌گم نره، تو می‌گی بدوش

داستان کوتاه من می‌گم نره، تو می‌گی بدوش
در دوره‌ای که نادر افشار پادشاه ایران بود، حکایت‌های جالبی نقل شده است. نادرشاه مرد جنگ بود و بیشتر عمر خود را صرف لشکرکشی‌های مختلف کرد و تا توانست تمام ایران را تحت فرمان خود درآورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان

داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان
نادرشاه افشار پیشخدمت شوخ طبع خوشمزه‌ای داشت که هنگام فراغت نادر از کارهای روزمره با لطایف و ظرایف خود زنگار غم و غبار خستگی و فرسودگی را از ناصیه‌اش می‌زدود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شجاعت نادرشاه و بی‌لیاقتی شاه تهماسب

داستان کوتاه شجاعت نادرشاه و بی‌لیاقتی شاه تهماسب
در اواخر سلطنت شاه تهماسب دوم هنگامی که نادر مشغول جنگ در صفحات شرق ایران بود، شاه تهماسب جهت نمایش جنگاوریش به عثمانی حمله کرده و شکست سنگینی خورد و در یک عهدنامه‌ی ننگین...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دستور نادرشاه برای ساکت کردن قورباغه‌ها

داستان کوتاه دستور نادرشاه برای ساکت کردن قورباغه‌ها
نادرشاه افشار جنگ‌های زیادی با امپراطوری روسیه و امپراطوری عثمانی داشت. در جریان یکی از این جنگ‌ها در سرحدات شمالی ایران، جنگ به بن‌بست رسید و هیچ یک از طرفین نمی‌خواست خود را شکست خورده بداند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شگرد پسرک در مقابل نادرشاه افشار

داستان کوتاه شگرد پسرک در مقابل نادرشاه افشار
زمانی که نادرشاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشت، در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟ قرآن. از کجای قرآن؟ انا فتحنا. نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد.
دنباله‌ی نوشته