داستان کوتاه استخدام پنج کارمند آدم‌خوار

داستان کوتاه استخدام پنج کارمند آدم‌خوار
پنج آدم‌خوار به‌عنوان کارمند در یک اداره استخدام شدند. هنگام مراسم خوشامدگویی رییس اداره گفت: شما همه جزو تیم ما هستید. شما این‌جا حقوق خوبی می‌گیرید و می‌توانید به غذاخوری شرکت رفته...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آرزوهایی که حرام شدند

داستان کوتاه آرزوهایی که حرام شدند
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می‌کند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم. لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد. بعد با هر کدام از این سه آرزو سه آرزوی دیگر آرزو کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تلافی مرد از زنش

داستان کوتاه تلافی مرد از زنش
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود. ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز... وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم

داستان کوتاه از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف می‌زدم و برای طرفم شاخ و شونه می‌کشیدم که نابودت می‌کنم! به زمین و زمان می‌کوبمت تا بفهمی با کی درافتادی! زور ندیدی که این‌جوری پول مردم رو بالا می‌کشی و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حمل شن با دوچرخه

داستان کوتاه حمل شن با دوچرخه
مردی با دوچرخه به خط مرزی می‌رسد. او دو کیسه‌ی بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی می‌پرسد: در کیسه‌ها چه داری؟ او می گوید: شن. مامور او را از دوچرخه پیاده می‌کند و چون به او مشکوک بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه روش شناخت شیطان

داستان کوتاه روش شناخت شیطان
روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تا زمانی که انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر برنگردد. نیم دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی برداشت و به راه افتاد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فراموشی پیرمرد

داستان کوتاه فراموشی پیرمرد
دو تا پیرمرد با هم قدم می‌زدن و بیست قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن. پیرمرد اول: من و زنم دیروز به یه رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود...
دنباله‌ی نوشته