زباد نخلی آفریقایی تنها گونهی بهجا مانده از خانوادهی نخلیزبادان آفریقایی است. افزون بر این، زباد نخلی آفریقایی جانوری درختی و شبزی و بهجز زمان زادآوری، جانوری تنهازیست است.
بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعهای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانهای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایهی مباهات و افتخارشان است.
مرد صرافی كه كیسهای پر از پول به همراه داشت، از كنار عدهای دزد گذشت. یكی از دزدها گفت: من به شما قول میدهم تا آخر شب كیسهی پول این مرد را برای شما بیاورم. دزد پشت سر مرد راه افتاد.
بوفالوی نر قوی موفق شد تا از حملهی شیر بگریزد. او بهسوی غاری میدوید که اغلب بهعنوان پناهگاه از آن استفاده مینمود. هوا تاریک شده بود. بالاخره به غار رسید.
خواجه نصیرالدین طوسی در صدد بود تا بتواند رصدخانهای را ایجاد کند. او از خان مغول درخواست کمک کرد ولیکن هلاکوخان قبول نمیکرد. روزی که دوباره بحث در این موضوع درگرفت هلاکوخان به خواجه گفت...
عطاملک جوینی که یکی از وزیران دربار هلاکوخان بود و کتاب تاریخ جهانگشای او معروف است، روزی گرفتار غضب پادشاه میشود. برادرش به خدمت خواجه نصیرالدین طوسی رسید و او را از مسئله آگاه کرد.
روزی ابن ابی الحدید به اتفاق برادرش در واقعهی بغداد گرفتار شدند و میخواستند آنها را بکشند. ابن علقمی به خدمت خواجه نصیر میرسد و میگوید دو نفر از فضلا که بر بنده حق عظیم دارند گرفتار شدهاند.
پادشاهی بسیار چاق بود و از زیادی چربی و گوشت در رنج بود. اطبا هر دستوری میدادند مفید واقع نمیشد. روزی مردی بهحضور پادشاه رفت و گفت: من از علم نجوم اطلاع کامل دارم.
مردی که همسرش را از دست داده بود، دختر سه سالهاش را بسیار دوست میداشت. دخترک به بیماری سختی مبتلا شد. پدر به هر دری زد تا کودک سلامتیاش را دوباره بهدست آورد.
روزی شیری در خواب بود که موشی کوچک روی پشت او به بازی و جستوخیز پرداخت. جستوخیزهای موش کوچک بازیگوش باعث شد شیر از خواب بیدار شود و با عصبانیت موش را زیر پنجههای قوی خود بگیرد.