داستان کوتاه بی‌شرمانه زیستن

داستان کوتاه بی‌شرمانه زیستن
روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می‌شناختید؟ گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده‌ام.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بوسه و سیلی

داستان کوتاه بوسه و سیلی
ژنرال به همراه ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند. تنها صندلی‌های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانم‌ها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قبیله‌ی سرخ‌پوست‌ها و هواشناسی

داستان کوتاه قبیله‌ی سرخ‌پوست‌ها و هواشناسی
مردان قبیله‌ی سرخ‌پوست از رییس جدید می‌پرسند: «آیا زمستان سختی در پیش است؟» رییس جوان قبیله که هیچ تجربه‌ای در این زمینه نداشت، جواب می‌ده: «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید.»
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بجنبان ریش را

داستان کوتاه بجنبان ریش را
شبی سلطان محمود غزنوی تنها و با لباس مبدل در شهر می‌گشت که به گروهی از دزدان برخورد کرد. دزدان وقتی او را دیدند از او پرسیدند کیستی؟ سلطان محمود گفت: من هم مثل شما هستم و برای دزدی گشت می‌زنم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نامه‌ی نظرعلی طالقانی به خدا

داستان کوتاه نامه‌ی نظرعلی طالقانی به خدا
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به‌نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبه در مدرسه‌ی مروی تهران بوده و ظاهرا آدم بسیار فقیری بوده است. یک روز نظرعلی به ذهنش می‌رسد که برای خدا نامه‌ای بنویسد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه معلمی عجیب، امتحانی عجیب‌تر

داستان کوتاه معلمی عجیب، امتحانی عجیب‌تر
عجیب‌ترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیب‌تر. امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه‌ی خودش را تصحیح می‌کرد! آن هم نه در کلاس، بلکه در خانه! دور از چشم همه؛ هر کسی ورقه‌ی خودش.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سوت‌های زندگی

داستان کوتاه سوت‌های زندگی
بنجامین فرانکلین (از پدران بنیان‌گذار کشور آمریکا) در هفت سالگی اشتباهی مرتکب شد که در هفتاد سالگی هم از یادش نرفت... او پسرک هفت ساله‌ای بود که سخت عاشق یک سوت شده بود.
دنباله‌ی نوشته