داستان کوتاه بازنشستگی شیطان

داستان کوتاه بازنشستگی شیطان
شیطان نشسته بود بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمی‌داشت. گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده‌ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده‌اند. شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده‌ام، پیش از موعد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ارزشش را دارد

داستان کوتاه ارزشش را دارد
در جنگ جهانی اول یکی از سربازان به محض این‌که دید دوست صمیمی‌اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه درسی که از یک سگ آموختم

داستان کوتاه درسی که از یک سگ آموختم
سال‌ها پیش مدتی را در جایی بیابان‌گونه به‌سر بردم. عزیزی چهار دیواری خود را در آن بیابان در اختیار من قرار داد؛ یک محوطه‌ی بزرگ با یک سرپناه و یک سگ. سگ پیر و قوی هیکلی که برای بودن...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شراب خواستن شمس از مولانا

داستان کوتاه شراب خواستن شمس از مولانا
گویند روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه‌اش دعوت کرد. شمس به خانه‌ی جلال‌الدین رومی رفت و پس از این‌که وسایل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده‌ای؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یکی از بستگان خدا

داستان کوتاه یکی از بستگان خدا
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه‌ی سرد فروشگاه.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه درسی که آرتور اش به دنیا داد

داستان کوتاه درسی که آرتور اش به دنیا داد
آرتور اش قهرمان افسانه‌ای تنیس در سال ۱۹۸۳ تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت. این قهرمان افسانه‌ای تنیس ویمبلدون به‌خاطر خون‎ آلوده‌ای که در جریان عمل جراحی دریافت کرد به بیماری ایدز مبتلا شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه حج

داستان کوتاه شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه حج
گویند شیخ ابوسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می‌كرد.
دنباله‌ی نوشته