داستان کوتاه انتخاب‌های زندگی

داستان کوتاه انتخاب‌های زندگی
جری از آن دسته انسان‌هایی بود که رفتارش همیشه برای ما موجب شگفتی می‌شد. هر روز سرشار از روحیه از وقایع مثبت اطرافش تعریف می‌کرد، برخوردش با کارمندان محبت‌آمیز و آمیخته با احترام بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پدربزرگ و نوه‌ی کوچکش آرین

داستان کوتاه پدربزرگ و نوه‌ی کوچکش آرین
پدربزرگ و نوه‌ی کوچکش آرین در حال قدم زدن در پارک بودند که به حوض وسط پارک رسیدند. سر و صدای پسربچه‌هایی که مسابقه‌ی قایقرانی راه انداخته بودند توجه آن‌ها را جلب کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه گلن گانینگهام

داستان کوتاه گلن گانینگهام
مدرسه‌ی کوچک روستایی بود که به وسیله‌ی بخاری زغالی قدیمی، گرم می‌شد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و هم‌کلاسی‌هایش، کلاس گرم شود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تفاوت میان دانستن و توانستن

داستان کوتاه تفاوت میان دانستن و توانستن
وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکه‌ی اسپانیا به افتخارش مهمانیِ مفصلی ترتیب داد. درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کرده‌ای، هیچ کار مهمی نیست.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تویوتای قدیمی

داستان کوتاه تویوتای قدیمی
مرد ثروتمندی ماشین آخرین مدل خود را مقابل مغازه‌ی قصابی پارک کرد و نیم کیلو گوشت خرید. قبل از این‌که مرد ثروتمند مغازه را ترک کند، مرد دیگری با لباس‌های کهنه از یک تویوتای مستهلک مدل قدیمی پیاده شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اهریمن درون

داستان کوتاه اهریمن درون
چشم بسته دو کیلو سیب خریدم و گاز دادم تا خانه و انداختم توی سینک ظرف‌شویی و غسل کرونا دادم و ریختم توی سبد. ده تا سیب بودند. همان‌جا فهمیدم که سه تای آن‌ها نیمه‌کپک‌زده‌اند و از زردی رسیده‌اند به قهوه‌ای.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جت و ایرباس

داستان کوتاه جت و ایرباس
ایرباس ۳۸۰ در حال عبور از اقیانوس اطلس بود. این هواپیما به‌طور مداوم با سرعت ۸۰۰ کیلومتر در ساعت در ۳۰۰۰۰ پا پرواز می‌کرد تا آن‌که ناگهان یک جت یورو فایتر با Tempo Mach 2 ظاهر شد!!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از دوست داشتن لذت ببر

داستان کوتاه از دوست داشتن لذت ببر
بچه که بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، برای همین تابستون که می‌شد مادرم لواشک آلو واسم درست می‌کرد، منم همیشه یه گوشه وایمیستادم و نگاه می‌کردم. سخت‌ترین مرحله،‌ مرحله‌ی خشک شدن لواشک بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زندگی یا زنده بودن

داستان کوتاه زندگی یا زنده بودن
عقاب داشت از گرسنگی می‌مرد و نفس‌های آخرش را می‌کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه‌ی گندیده‌ی آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخه‌ی درختی به آن‌ها خیره شده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عقاب و کلاغ

داستان کوتاه عقاب و کلاغ
عقابی در بلندای قله‌ی رفیعی لانه داشت. عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود، اما نمی‌خواست بمیرد. به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که در پایین قله، کلاغی لانه دارد.
دنباله‌ی نوشته