داستان کوتاه موقع رقص من هم می‌شه

داستان کوتاه موقع رقص من هم می‌شه
خر و اشتری به دور از آبادی به‌طور آزادانه باهم زندگی می‌کردند. نیمه‌شبی در حال چریدن، حواس‌شان نبود که ناگهان وارد آبادی انسان‌ها شدند. شتر چون متوجه خطر شد، رو به خر کرد و گفت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید

داستان کوتاه قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
در روزگاران گذشته، تاجری که با دادوستد در شهرهای مختلف ایران توانسته بود ثروت قابل توجهی را جمع‌آوری کند، تصمیم گرفت تجارتش را گسترش دهد و این بار کالاهای تجاری خود را توسط کشتی از آب‌ها بگذراند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تنبل‌خانه‌ی شاه عباسی

داستان کوتاه تنبل‌خانه‌ی شاه عباسی
شاه عباس کبیر یک روز گفت: خدا را شکر! همه‌ی اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده‌اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد. سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین‌طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خودم بجا، خرم بجا، می‌خوای بزا، می‌خوای نزا

داستان کوتاه خودم بجا، خرم بجا، می‌خوای بزا، می‌خوای نزا
یک نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می‌گشت، ولی غریب بود و مردم هم غریبه توی خانه‌های‌شان راه نمی‌دادند. همین‌جور که توی کوچه‌‌های روستا می‌گشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است

داستان کوتاه زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است
در زمان قدیم مرد هیزم‌شکنی بود که با زنش در کنار جنگلی توی یک کلبه زندگی می‌کرد. مرد هیزم‌شکن هر روز تبرش را برمی‌داشت و به جنگل می‌رفت و هیزم جمع می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بز اخفش

داستان کوتاه بز اخفش
کسانی که در موضوعی تصدیق بلاتصور کنند و ندانسته و درنیافته سر را به علامت تصدیق و تایید تکان دهند، این‌گونه افراد را به بز اخفش تشبیه و تمثیل می‌کنند. باید دید اخفش کیست.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خر ما از کرگی دم نداشت

داستان کوتاه خر ما از کرگی دم نداشت
قضا را شخصی به نام مهرک که پسر یک نفر بازرگان بود و پس از مرگ پدر تمام مال و میراث را در راه مناهی و ملاهی بر باد داده بود، بر اثر توصیه و سفارش مادرش نزد شمعون یهودی صراف ثروتمند بلخ رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ماست‌ها را کیسه کردن

داستان کوتاه ماست‌ها را کیسه کردن
در زمان پادشاهی مظفرالدین شاه قاجار، اداره‌ی شهر تهران را به فردی نظامی به‌نام «مختارالسلطنه» سپرده بودند. مختارالسلطنه مرد بی‌گذشت و سختگیری بود. اَخم و تَخم می‌کرد و سر سازگاری با بازاری‌ها را نداشت.
دنباله‌ی نوشته