داستان کوتاه کفگیر به ته دیگ خورده

داستان کوتاه کفگیر به ته دیگ خورده
از زمان‌های قدیم تا همین الان برای پخت زیاد برنج از قابلمه‌های بزرگی به‌نام دیگ استفاده می‌کنند که جنس آن‌ها معمولا از فلز مس است. برای کشیدن و هم زدن غذای درون دیگ هم از کفگیر فلزی استفاده می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فواره چون بلند شود، سرنگون شود

داستان کوتاه فواره چون بلند شود، سرنگون شود
هنگامی که هارون الرشید خلیفه‌ی دولت عباسی بود، وزیر کارآمد و با ذکاوتی به نام جعفر برمکی داشت، که خیلی مورد توجه و علاقه‌ی هارون الرشید بود. یک روز هارون الرشید با جعفر برمکی...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عاقبت گرگ زاده گرگ شود

داستان کوتاه عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر می‌بردند و سر راه غافله‌ها را گرفته و به قتل و غارت می‌پرداختند و موجب ناامنی شده بودند. فرماندهان اندیشمند کشور، برای مشورت به گردهم نشستند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پاشنه‌ی آشیل

داستان کوتاه پاشنه‌ی آشیل
آشیل نام فردی از فرماندهان بزرگ کشور یونان بوده که وقتی پا به جهان گذاشته، مادرش او را از پاشنه‌ی پایش گرفته و کل بدن کودک را در یک شط افسانه‌ای فرو کرده است. به این وسیله او قصد داشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قسم حضرت عباس را باور كنم یا دم خروس را

داستان کوتاه قسم حضرت عباس را باور كنم یا دم خروس را
روزی روزگاری دزدی وارد دهی شد. حوالی ظهر بود و كوچه‌ها خلوت. هر چه گشت چیزی پیدا نكرد. كم كم داشت ناامید می‌شد كه صدای خروسی را از خانه‌ای شنید. خانه‌ای بسیار بزرگ كه ساختمانی وسط آن قرار داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را

داستان کوتاه قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را
خروس بسیار زیبایی در یک جنگل دور زندگی می‌کرد، ‌او بال و پری به‌رنگ طلا داشت و تاج قرمز سرش مثل تاج شاهان توجه همگان را به خود جلب می‌کرد، خلاصه خروس آن قدر زیبا بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زد که زد، خوب کرد که زد

داستان کوتاه زد که زد، خوب کرد که زد
می‌گویند یک روز زنی که شغلش ماست فروشی بود، ظرف ماستش را روی سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می‌برد. در راه با خودش فکر کرد که ماست را می‌فروشم و از قیمت آن چند تا تخم مرغ می‌خرم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دزد باش و مرد باش

داستان کوتاه دزد باش و مرد باش
در یکی از شهرهای بزرگ ایران کاروانسرایی معروف وجود داشت که دلیل شهرتش دیوارهای بلند و در بزرگ آهنی‌اش بود که از ورود هرگونه دزد و راهزن جلوگیری می‌کرد. سه دزد که آوازه‌ی این کاروانسرا را شنیده بودند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نرود میخ آهنین در سنگ

داستان کوتاه نرود میخ آهنین در سنگ
روزی روزگاری، کاروانی به قصد تجارت از ایران عازم یونان شد. در آن دوره هر کاروانی که به‌قصد تجارت عازم سرزمینی می‌شد مسافرانش چند شتر و اسب کرایه می‌کردند و کالایی که قصد فروش آن را داشتند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اشک تمساح ریختن

داستان کوتاه اشک تمساح ریختن
هرگاه کسی به دروغ و به‌منظور دستیابی به هدف خاصی وانمود به گریه کند، می‌گویند اشک تمساح می‌ریزد. این عبارت برگرفته از یک باور قدیمی است که تمساح‌ها هنگام خوردن طعمه‌ی خود اشک می‌ریزند.
دنباله‌ی نوشته