جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست.
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هماتاقی دختر به نام ویکی زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی برنمیآمد.
خلیفه هارون الرشید، صبحگاهی به رسم معمول قصد کرد زیرکی ابونواس را بسنجد. سحرگاهان به نزد وی شد. در بر وی کوبید و ابونواس در را باز کرد. خلیفه گفت: خواستیم این سحرگاه را...
میگویند فردی بهخاطر قوزی که بر پشتش بود خیلی غصه میخورد. یک شب مهتابی از خواب بیدار شد. خیال کرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر آتشدان حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد.
یک روز خانوادهی لاکپشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاکپشتها بهصورت طبیعی در همهی موارد یواش عمل میکنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن.
زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد. وقتی که دقیق نگاه کرد، چراغ روغنی قدیمیای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.
بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم. ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد. مثلا در مورد همین ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن، برنامهی هزار راه رفته و نرفته و برگشته درست میکنند.
نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم. مثل آقا تقی. آقا تقی یک ماستبندی دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت میدهد.
همایشی برای بانوان با عنوان چگونه با همسر خود عاشقانه زندگی کنید برگزار شده بود. توی این همایش از خانمها سوال شد که: چه کسانی عاشق همسرانشون هستند؟ همهی زنها دستاشون رو بالا بردن.
نقل است که ناصرالدین شاه وقتی به اولین سفر اروپایی خود رفت، در کاخ ورسای و توسط پادشاه فرانسه از او پذیرایی شد. بعد از مراسم شام، اعلیحضرت سلطان صاحبقران به قضای حاجتش نیاز افتاد.