داستان کوتاه قدرت بسیار عجیب عشق

داستان کوتاه قدرت بسیار عجیب عشق
ماجرا به مردی به‌نام جانگ یوهوا برمی‌گردد که همسرش از سال ۲۰۰۰ میلادی طی حادثه‌ای به کما می‌رود، اما این مرد کشاورز چینی با تلاش‌های مستمر خود همسرش را که سال‌ها در اغما بود و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زوج جوان در موزه

داستان کوتاه زوج جوان در موزه
در یک بعد از ظهر که منتظر اتمام جلسه‌ی کاری همسرم بودم، برای این‌که زمان برایم سخت نگذرد به یک موزه‌ی هنری رفتم. در هنگام بازدید زوج جوانی جلو من حرکت کرده و با هم صحبت می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فقط سرد بود

داستان کوتاه فقط سرد بود
داشتم برگه‌های دانشجوهامو صحیح می‌کردم. یکی از برگه‌های خالی حواسمو به خودش جلب کرد. به هیچ کدام از سوال‌ها جواب نداده بود. فقط زیر سوال آخر نوشته بود: نه بابام مریض بوده، نه مامانم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اسکناس‌های کهنه

داستان کوتاه اسکناس‌های کهنه
زیر چادر، تی‌شرت آستین‌کوتاه و شلوار سیاه می‌پوشید. موهاش، بلند و شانه‌خورده تا گودی کمرش بود و از مژه‌هاش انگار واکس مشکی می‌چکید. من، تازه رفته بودم ساندویچی داییم؛ شاگردی.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و ابر نیمه‌تمام

داستان کوتاه شیوانا و ابر نیمه‌تمام
پسری جوان که یکی از مریدان شیفته‌ی شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می‌آموخت. شیوانا نام او را ابر نیمه‌تمام گذاشته بود و به احترام استاد بقیه‌ی شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می‌زدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه وقتی که یک پسر بچه عاشق می‌شود

داستان کوتاه وقتی که یک پسر بچه عاشق می‌شود
می‌خوام یه اعتراف کنم! من چند سال پیش دیوانه‌وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم؛ عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته‌استکانی می‌زد و پانزده سال از خودم بزرگ‌تر بود!
دنباله‌ی نوشته