داستان کوتاه سه پرسش

داستان کوتاه سه پرسش
در روزگاران دور چندین پرسش ذهن پادشاهی را به خود مشغول کرده بود. این‌که اگر می‌دانست چه وقت برای شروع کاری مناسب است، به چه کسی باید بیشتر توجه کند و از چه کسانی باید دوری گزیند و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پسرک شطرنج‌باز و راهب صومعه

داستان کوتاه پسرک شطرنج‌باز و راهب صومعه
پسرکی به رئیس صومعه گفت: دلم می‌خواهد راهب بشوم، اما در زندگی هیچ چیز یاد نگرفته‌ام. پدرم فقط به من شطرنج یاد داده است که هیچ تاثیری در روشنایی باطن من ندارد. بعضی می‌گویند این بازی‌ها گناه است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آبراهام لینکلن و خلاقیت

داستان کوتاه آبراهام لینکلن و خلاقیت
آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود و رئیس‌جمهور آمریکا شد. طبعا همه‌ی اشراف‌زادگان سخت برآشفتند و آزرده و خشمگین شدند، و تصادفی نبود که به زودی آبراهام مورد سوء قصد قرار گرفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فلک همیشه به کام یکی نمی‌گردد

داستان کوتاه فلک همیشه به کام یکی نمی‌گردد
در گذشته بازرگانی ثروتمند در خانه‌ای بزرگ زندگی می‌کرد. روزی از روزها که بازرگان در حیاط خانه‌اش نشسته بود، صدای غلام ویژه‌ی خود را شنید که با ناله می‌گفت: قربان بدبخت شدیم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از کاه، کوه نسازیم

داستان کوتاه از کاه، کوه نسازیم
زن و شوهری می‌خواستند به دیدار دوستی بروند که در چند کیلومتری خانه‌ی آن‌ها زندگی می‌کرد. در راه به یاد آوردند، باید از پلی قدیمی بگذرند که ایمن به‌نظر نمی‌رسید. با یادآوری این موضوع...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه درسی از استاد

داستان کوتاه درسی از استاد
روزی روزگاری استاد بزرگی برای سخنرانی قصد رفتن به یک روستای همسایه را داشت. مردمان زیادی با قطار به روستا می‌رفتند تا به سخنان این استاد بزرگ گوش کنند. در میان مسافران...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زنده کردن قدرت ریسک‌پذیری

داستان کوتاه زنده کردن قدرت ریسک‌پذیری
سال ۸۶ بود و من در مسابقات شطرنج دانشجویی دانشگاهمون مقام سوم را به‌دست آورده بودم و باید به همراه تیم ۵ نفره راهی مسابقات قهرمانی استانی در مشهد می‌شدیم. جمعبت دانشگاه طبس بسیار کم بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه برای شروع هرگز دیر نیست

داستان کوتاه برای شروع هرگز دیر نیست
جیم کری بازیگر برجسته‌ی سینما، در شروع کارش با مشکلات مختلفی روبه‌رو شد. او می‌گوید: وقتی احساس کرد که می‌خواهد از رویایش دست بکشد، به یاد رادنی دنجر فیلد افتاد که قبل از رسیدن...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آنچه را می‌دانیم انجام نمی‌دهیم

داستان کوتاه آنچه را می‌دانیم انجام نمی‌دهیم
وقتی هشت ساله بودم، در یکی از سفرهایی که به جنگل داشتم، توانستم لاک‌پشتی را پیدا کنم. به سرعت آن را به خانه‌ی پدربزرگم آوردم، جعبه‌ی مناسبی برایش انتخاب کردم و به‌طور رسمی حیوان خانگی‌ام شد.
دنباله‌ی نوشته