داستان کوتاه تصویر آرامش

داستان کوتاه تصویر آرامش
پادشاهی جایزه‌ی بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلوها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راز خوشبختی

داستان کوتاه راز خوشبختی
بازرگانی پسرش را برای آموختن راز خوشبختی نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا این‌که سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله‌ی کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راه گوساله

داستان کوتاه راه گوساله
روزی، گوساله‌ای باید از جنگل بکری می‌گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله‌ی بی‌فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد! روز بعد، سگی که از آن‌جا می‌گذشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راه بهشت

داستان کوتاه راه بهشت
مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آن‌ها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه با عشق زندگی کن

داستان کوتاه با عشق زندگی کن
شخصی بود که تمام زندگی‌اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت، همه می‌گفتند به بهشت رفته است. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می‌رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله‌ی کیفیت فراگیر نرسیده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آن سوی پنجره‌ی بیمارستان

داستان کوتاه آن سوی پنجره‌ی بیمارستان
در بیمارستانی، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد.
دنباله‌ی نوشته